نمایش جزئیات

روضه ورود به کربلا_شب دوم محرم _سید مجید بنی فاطمه

روضه ورود به کربلا_شب دوم محرم _سید مجید بنی فاطمه

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

چشم خودرا باز کردم

ابتدا گفتم حسین..

با زبان اشکهای بی صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است

در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین..

حسين..

در مناجات شب جمعه، نمی دانم چه شد

خواستم بر لب برم نام خدا گفتم حسین..

حسين.

ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها

 آمده است کرب و بلا  لبیک  گفتم یا حسین..

نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی..

نام زینب شنیدم هر کجا گفتم حسین..

کل ارض کربلا من تازه فهمیدم چرا؟

در خراسان در نجف در سامرا گفتم حسین..

*خدا تو رو ازم نگیره آقا..یه عمر باید سجده شکر کنم خدا به من حسین داده..اگه حسین رو نداشتم چه خاکی تو سرم می ریختم؟*

عاشقی گفت آنچه می خواهد دل تنگت بگو

با دلی غمبار گفتم کربلا  گفتم حسین..

*مادر ما پهلوش شکستس.اما با پهلوی شکسته می گه "بنیَّ،قَتَلوک عطشانا، ذبحوک عطشانا.."گفت خدا رحمت کنه اونایی که برا آقا بلند بلند گریه می کنند.شب دومه چه خبرته؟اگه جلوتو نگیرم زود می خوای برات روضه بخونم..قربون اون بچه هایی برم که دلشوره دارن

هی می گن عمه می خواستن مارو مهمونی ببرن..عمه این سرزمین چرا اینطوریه؟هی دامن عمه رو می گرفتن می گفتن عمه...من می ترسم.عمه چه مهمونیه می بینم با نیزه اومدن..عمه چه مهمونیه اینطور دارن به ما نگاه می کنن؟هر چی دلشوره داشتن اما زینب می گفت عزیزم نترس ببین عمو عباس..تا عمو هست کسی جرأت نمی کنه چپ چپ به خیمه ها نگاه کنه ...*

اگه می شه بریم، خولی تو این صحرا بلا سرت اومده

اگه می شه بریم، ساربان برا انگشترت اومده.

اگه می شه بریم ،حرمله دنبال علی اصغرت اومده..

اگه می شه بریم

بریم..

اگه می شه بریم،خولی تو این صحرا برا سرتو امده،

اگه می شه بریم ساربان برا انگشترت اومده

اگه می شه بریم،حرمله دنبال علی اصغر اومده

اگه می شه بریم ..

تا توی مشکا آبه،تا سه ساله تو خوابه،تا پسر شیر خوارت تو دامنه ربابه

تا سر پا علمه تو امنیت حرمه

بیا بریم برادر تا معجرا محکمه

داداش بیا برگردیم.داداش وقتی پامو تو این سرزمین گذاشتم دلم شور می زنه..یادت باشه بچه هر وقت گرفتار می شه،اذیت می شه زودی دلش هوای مادرشو می کنه. یه نگاه کرد گفت داداش بیا برگردیم مدینه...دلم برا مادرم تنگ شده..*

اگه می شه بریم،اگه بمونیم برا رفتن خیلی دیر می شه

اگه می شه بریم،اگ بمونیم سه ساله یه دفعه پیر می شه

اگه می شه بریم،وگرنه خواهرت تو این صحرا اسیر می شه

اگه می شه بریم..

خیمه که بر پا می شه حرمله پیدا می شه

روی همه به روی اهل حرم وا می شه

با اضطراب می برن بین طناب می برن

یا الله.. از قتلگاه ما رو تا بزم شراب ...

حسین...

حسین...

خیال کردی همینجوری زینب وارد کربلا شد...نه..تشریفات داره..تا گف آقا اسم اینجا قادسیه است فرمود  نام دیگه هم داره؟ بله آقا جان به این جا نینوا گفت می شه. حضرت فرمود بگو ببینم نام دیگه هم داره؟ بله آقا قدیمیا به اینجا می گفتن کربلا .تا گفت کربلا حضرت رنگش پرید

بار بگشایید اینجا کربلاست

آب و خاکش با دل آشناست

فرمود بیاین پایین،خیمه هاروبنا کنید...یه خیمه خیمه ی زینبه،یه خیمه خیمه ربابه...یه خیمه خمیه ی حسینه..چندتا خیمه ها اصحابه..اما جلوتر از خیمه ها خیمه عباسه..یعنی هر کس می خواد ورود کنه باید از عباس گذر کنه..کیه که در جزیرة  العرب بتونه مقابل عموی امام زمان ابوالفضل بایسته؟

عموم ابوالفضل،یه پهلوونه،

قدش بلنده..

دونه دونه زنان و بچه ها رو پیاده کردند..حالا نوبت می رسه به عقیله بنی هاشم عالمه غیر معلمه،دختر علی زینب ..فکر کردی می گن خانم بفرما دستشو می گیرن؟نه.اینجوری نیست ...اول عباس می آد جلو محملش زانو می زنه،یه بار جلو زینب سرشو بالا نیاورده

سرش پایین بود.باید زینب پاهاش رو پای عباس باشه تا قوت بگیره،اگه دیدی کربلا زینب زمین خورد پاهاش قوت نداشت چون عباس نداره..یه دستشو علی اکبر می گیره،جوان های هاشمی صف می کشن تا عمه جانشون پایین بیاد.چرا؟چون امیر المومنین وصیت نه،چهار ساله بود بالا قبر مادر،فرمود حسن جان ،حسین جان این چراغ ها رو خاموش کنید...نمی خوام کسی قد وبالای خواهرتون رو ببینه...این دیگه برا حسن و حسین ،یادگار موند،هیچ کسی  والله قد و بالای زینب رو ندید...مردا می گن سالها همسایه زینب بودیم یک بار صداشو نشنیدیم.

با یه عظمتی زینب رو از محمل پایین می اوردن..من دیگه روضمو خوندم بقیه روضه تو تو ذهن و قلبت بخون...عباس زانو زده، علی اکبر دستشو گرفته قاسم پَرِ چادر عمه رو گرفته...همه می آن احترام.. عمه جون...همچین  که دست انداخت صورت عباس...چرا داداش اینقدر خجالتی هستی عزیزم؟دستشو علی اکبر می گرفت می گفت عمه داغتو نبینم.هی دست روی صورت قاسم می کشید می گفت جای داداش حسنم خالی ...اصلا اینا یتیم رو یه جور دیگه می دیدن ..اما آی جونا.آی زن و مردا  خواهرا برادارا..حسینیا...همین عمه سادات با یک عظمتی از محمل پایین اومد اما با یک اذیتی  زینب خواست سوار محمل بشه.شب یازدهم نگاه کرد دید نه عباس است نه علی اکبر است..به مادر می خوام یه جمله بگم می دونم اهل عشقی می دونم می گیری می گما همونجا نگاه کرد سمت  علقمه صدا زد عباس ،باریکلا به غیرتت..کجایی ببینی نا محرما دور ... این صدا رو از حنجرت آزاد کن..حسین

.