نمایش جزئیات

بحر طویل و روضه جانسوز _ شب دوم محرم _ ورود کاروانِ اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا _حاج حسن خلج

بحر طویل و روضه جانسوز _ شب دوم محرم  _ ورود کاروانِ اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا _حاج حسن خلج

کاروان آمده از راه ، پُر از ماه

چونان که طرفی در قُرقِ جون و حبیب است و بریر است

و در آن سو طرفی هم قرقِ نافعُ و سعد است و زهیر است

نفَسِ کرب و بلا زیرِ قدم هایِ علی اکبر و عباس فرو رفت

که حرف از زدن تیر و گلو رفت

مبادا که مبادا دو شب بعد بگویند عمو رفت ...

نفس کرب و بلا رفت فرو دم نزد این خاک

و با سینۀ صد چاک،فقط دید و فقط دید

فقط زرد شدُ سرخ شدُ سرخ شد

از آخرِ این حادثه ترسید ...

بگذارید که این بار روایت کنم از زاویۀ دیدِ صحابه،جریان را

بگذارید که عابس که خودش هست بهم ریختۀ حضرت عباس

روایت بکند صحنۀ جانسوز ورودیۀ هفتاد و دو جان را

بگذارید که در پایِ حبیبِ ابن مظاهر بکنم ذبح زمان را

بگذارید که این بار نگویم که وزید آه نسیمیُ و دلِ خواهرِ ارباب بهم ریخت

بگذارید نگویم که همان بدو ورودیه هم از گریۀ یک طفل دلِ آب بهم ریخت

بگذارید نگویم زِصدایِ نفسُ شیحۀ ده اسب،رقیه وسطِ خواب بهم ریخت

بگذارید شبی در وسطِ ظهر بگوید که چنان شد

بگذارید غلامی که سیاه است و مثلِ شب چارده دارندۀ ماه است

و بالقوۀ عون است که بالفعلِ همان عاشق بی واهمه جون است

بگوید که حسین ابن علی،کرد نگاهی به علی اکبر خویشُ

نگران شد که همان لحظۀ اول قدِ ارباب کمان شد

بگذارید که امسال حبیب ابن مظاهر بدهد شرحِ ورودیۀ اربابِ خودش را

و به تصویر کشد غصۀ اصحابِ خودش را

که پریشانیِ ارباب پریشان بکند نوکرِ خود را

و در آن لحظه حبیب ابن مظاهر برَد از شرم به پایین سر خود را

که به یک دست حسین ابن علی در بغل آرام کشد دختر خود را

و با دستِ دگر یک سره آرام کند خواهر خود را

و نگاهش بکند بدرقه کم کم علیِ اکبر خود را

نگذارید که امسال ورودیه شود مَدخَل آن روضۀ بی پردۀ گودال

نگذارید که امسال ورودیه شود روضۀ باز دو عدد گوش

و غم آن دو سه مثقال ....

*خیمه ها به پا شد ، آقا نگاه کرد این طرف و ان طرف دید زینب نیست ... سراغِ زینبُ گرفت ... بچه رفتن عمه رو پیدا کنن ... یه وقت دید علی اکبر سراسیمه آمد ، بابا عمه رفته پشتِ خیمه زانوهاشو بغل گرفته ، چی شده؟ چی میگه ؟؟... هی زیرِ لب میگه:حسین جانم،حسین جانم ... حسین جانم جانم جانم جانم ... سایۀ ابی عبدالله رو ، رو صورتش احساس کرد،سرش بالا کرد یه نگا به قدُ بالایِ حسین گفت الهی خدا سایه ت رو از سرم کم نکنه ....(زبانِ حال)

نگذارید که بر تل برود خواهری از حال

نگذارید که آن چکمه به هر جا بنشیند ...

نگذارید که این مرتبه بالا بنشیند

نگذارید که با پا بنشیند

نگذارید که بر سینۀ آقا بنشیند ...

نگذارید که خواهر همۀ فاجعه را آه ببیند

و پس از شمر سنان را وسطِ راه ببیند

و سکینه بغلش گاه نبیند چه شد و گاه ببیند

نگذارید که امسال ببرد زِ قفا شمر گلو را

نگذارید که امسال ورودیه فقط شمر بگیرد سَر مو را

و سنان بر سر سرنیزه نشاند سر او را ....

حسین جانم،حسین جانم،حسین جانم جانم جانم جانم

.