نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شب دوم محرم _ ورود کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا _سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل جانسوز _ شب دوم محرم _ ورود کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام به کربلا _سید مجید بنی فاطمه

السَّلامُ عَلَیکَ یا نورَ الله یا اباصالحِ المَهدی

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبدِالله وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَیْكَ مِنِّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»

این اشک هابه پایِ شما آتشم زدن

شکرِ خدا برایِ شما آتشم زدن

من جبرئیلِ سوخته بالم نگاه کن

معراج چشم هایِ شما آتشم زدن

سر تا به پا خلیلِ گلستان نشین شدم

هرجا که در عزایِ شما آتشم زدن

آقا از آن طرف مدینه و هیزم از این طرف

با داغِ کربلایِ شما آتشم زدن

بردن رویِ نیزه دلم را و بعد از آن

یک عمر در هوایِ شما آتشم زدن

گفتن کجاست خانۀ خورشیدِ شعله ور

گفتند بوریایِ شما آتشم زدن

دیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان

همراهِ خیمه هایِ شما آتشم زدن

امروز نیز نئِر و عُمانُ و محتشم

باشعرِ در رسایِ شما آتشم زدن

*حالااینطوریه یکی میخواد بره کربلا راحت میره ، هروقت اراده میکنی یه سلام به امام حسین میدی ، اذن و میگیری راه میفتی میری کربلا ... فقط یه مقدار همت میخواد قاطیِ همتت عشقِ به حسینُ بچه هاش ، اما گفت یه کاری میکنم هیچکسی پاشو کربلا نزاره ... گفتن امیر چه میکنی ؟ گفت هرکی بخواد بره کربلا باید یه دستشو بده و بره .... مدتی بعد یه عده رفتن اینکارم کردن اما پیرزنه اومد گفتن باید دست راست چرا دست چپتو گذاشتی ؟ گفت من دستِ راستم و سالِ قبل دادم ...*

وقتی سوال کرد،که این سرزمین کجاست؟

گفتن قاضریه و ماریه ، نینواست

فرمود نامِ دیگرِ این دشتِ غصه چیست

این خاک داغدیده مگر قتلگاهِ کیست؟

اینجا محلِ ریختنِ خونِ انبیاست

گفتن نامِ دیگر این دشت کربلاست

یا کاشِفَ الکُروب ، پناهِ حسین باش

عباس جان امیرِ سپاهِ حسین باش

عباس از کنارِ برادر تکان نخور

تو از کنارِ محملِ زینب تکان نخور

این دشتِ کربلاست و پایان راهِ ماست

این تلِّ زینبیه و آن قتلگاهِ ماست

اینجا مزارِ خوبترینها و خاکِ ماست

اینجا محلِ ریختن خون پاک ماست

اینجا یتیم ها همه آواره میشوند

اینجا لباس ها همگی پاره میشوند

این خاک امن نیست برایِ مُخَدَرات

پیچیده بینِ دشت صدایِ مُخَدَرات

وقتی حسین فاطمه در کربلا رسید

با خونبهایِ خود همه دشت را خرید

فرمود عصرِ روزِ دهم اِی بنی اسد

پر میشود تمامیِ این دشت از جسد

آنروز دشتِ کربُبلا غرقِ ماتم است

سرهایِ قدسیان همه بر زانویِ غم است

آنروز پیکر شهدا را کفن کنید

فکری برایِ پیکرِ عریان من کنید

اما غروبِ روز دهم هیچکس نبود

فریاد واعطش زد و فریادرس نبود

در قتلگاه بود و تنش چاک چاک بود

خاکم به سر،سه روز تنش زیر آفتاب بود ....

الحمدالله همه اهلِ روضه ان ... نگاه نکن من چیکار میکنم ، صدام چجوریه ، محفل چطوریِ ، بارِتو ببند ... اگه معطل سینه زنیی ، یادت باشه اول گریه مهمه ، تاخوب گریه نکنی ، نمیتونی سینه زن خوبی باشی ... یا اباعبدالله ....بگو ببینم تا حالا با ناموسِت سفر رفتی یه اتفاقِ بدی بیفته؟ ...اول کاری که میکنی میگی با ناموسم بیرونم ، مراعات میکنی .... یا اگه یه اتفاق بیفته ، اول دنبالِ سر پناه میگردی ... یه وقت دیدن یه دختر کوچولو هی میگه عمه این چه مهمونیه عمه ... عمه دارن سر نیزه هارو نشون میدن ... تو مهمونی برا دختر بچه ها گل میارن ... عمه چرا دارن از دور شمشیرهارو نشون میدن ... حسین .....

. .

تاریخ میگه آقایِ من و شما ، هفت تا مرکب عوض کرد ... امادیدن حرکت نمیکنه ، یه نگاه کرد فرمود : بگید ببینم اسمِ این سرزمین چیه؟...

گفتن آقا ، پیرمردِ قدیمیه رو آوردن ، گفتن اینجا نامش غاضریه ست ، فرمود بگو ببینم آیا نامِ دیگری هم داره ؟؟ بله آقاجان (من روضه مُ میخونم ، هر چی میخواد بشه ، بشه ... مستمع باید منُ راه بندازه تو روضه ... یااباعبدالله ... بایدحقشو ادا کنی ...) فرمود بگو ببینم نامِ دیگری هم داره ؟...

عرض کرد بله آقا ، اینجارو نینوا هم میگن ، نام دیگه ای هم داره ؟ ... عرض کرد آقا اینجارو کربلا میگن ، تا گفت کربلا ، فرمود مَحمِلا پایین بیاید ، خیمه ها رو بنا کنید ...

بار بگشایید اینجا کربلاست ...

اول کسی که اومدجلو حسینُ گرفت زینب بود ... یه نگاه کرد ، گفت داداش بیا برگردیم ... داداش از اون لحظه ای که پامو تو این سرزمین گذاشتم دلشوره دارم داداش ... داداش نکنه اینا میخوان تو رو ازمن بگیرن .... داداش یادته سن و سالی نداشتیم ، بینِ در و دیوار مادرمو کشتن ؟ ... گفتم سایۀ بابا روسرمه ... شبِ نوزدهمی تو کوفه فرقِ بابامو ضربه زدن ، گفتم دو تا برادر دارم ... یکی از یکی مهربونتر ... یکی ازهمه قشنگتر ... دلم خوش بود سایۀ تو بالا سرمه ... هفت صفر یا بیست و هشت صفر داداش حسنمُ کشتن ، داداش فقط من دیگه تو رو دارم ... بیا برگردیم ...

برم جلوتر ؟ برم جلوتر ؟ "یا اباعبدالله" صدا زد خواهر اینجا همون جاییِ که وعده گاه ما بوده ... اینجا همون جاییِ که جدمون رسول خدا فرمود ... مادرمون فاطمه برا این مصیبت گریه کرد ... "یااباعبدالله" تو این سرزمین یادت باشه آخرین روزاییه که رقیه کنارِ عمو راه میره ... آخرین شباییِ که رباب برا علی لالایی میخونه .... ( جانم) تو همین راه ، دشمنن ... تا دید تشنن ، فرمود به اینا ، تشنه ها آب از ذخیره خودمون بدید . اومدن گفتن آقا دادیم ، فرمود به حیووناشونم آب بدید ... اسباشونم آب بدید ...

ابی عبدالله دید عقبِ لشکر یک نفر افتاده خودش اومد بالاسرش ، مشکشو باز کرد مقابل دهانش گرفت ... میگه به قدری آب میخوردم از گوشۀ لب هام آب میریخت ... جیگرم حال اومد ، یه نگاه کرد گفت حسین محبت کردی ، محبتتُ جبران میکنم ... (نگی برا روضه کم گذاشت) ... بسم الله ...

همین مردِ که اسمش مرد اما نامردِ .... همین میدونی چطور تلافی کرد؟ واردِ گودال شد دید بدن زخمیِ ... هی صدا میزنه جیگرم داره از تشنگی میسوزه ... هی رو این خاکا غلط میخوره ... این تیرایی که تو بدنِ میشکنه ... همه گفتن لابد برا حسین آب آورده ... دیدن این آب هارو ، رو زمین میریزه ، میگه این آب رو رو زمین میریزم اما نمیزارم یه قطره به لبات برسه .....

حالا دستت بیاد بالا ببینم ، حسین .....

. .

بیا برگردیم و آوارم نکن

بگو من خوابم و بیدارم نکن ...

بیا برگردیم از این صحرا بریم

من گرفتارم ، گرفتارم نکن ...

نگو اینجا رو بایدحرم کنم

نگو دوری از برادرم کنم

اگه یه مو از سر تو کم بشه

من باید چه خاکی تو سرم کنم

پاییزی تویِ بهارمون نبود

ما جدایی تویِ کارمون نبود

شرطِ ازدواجِ من بودی حسین

نه خدایی این قرارمون نبود

تو دلت میاد که آشفته باشم

یا جدایی رو پذیرفته باشم

تویِ گودالم بری باهات میام

من ولِت نمیکنم ، گفته باشم ...

من نمیخوام بی سرت رو ببینم

پاره پاره پیکرت رو ببینم

 من نمیخوام که تویِ دستِ کسی

یادگارِ مادرت رو ببینم

.