نمایش جزئیات

روضه و توسل شب دوم ماه محرم ورود خاندان آل الله به وادیِ مقدس کربلا به نفسِ حاج میثم مطیعی

روضه و توسل شب دوم ماه محرم ورود خاندان آل الله به وادیِ مقدس کربلا به نفسِ حاج میثم مطیعی

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِالله

 خیمه ها برپاست، بسم الله الرحمن الرحیم

کربلا اینجاست، بسم الله الرحمن الرحیم

بار بگشایید یاران چون قرار ما و دوست

در همین صحراست، بسم الله الرحمن الرحیم

* آه از آن ساعتی که بسم الله نگفته سر از بدنِ پسر فاطمه جدا کردن.. آه از آن ساعتی که با تنِ چاک چاک نهادی ای تشنه لب، صورت خدا را به خاک.. *

بار بگشایید یاران چون قرار ما و دوست

در همین صحراست، بسم الله الرحمن الرحیم

هاهُنا مَوضِعُ کَربٍ وَ بَلا، این سرزمین

قتلگاه ماست، بسم الله الرحمن الرحیم

*حسین جان .. حسین جان ..

قتلگاه ماست، بسم الله الرحمن الرحیم ..

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین ..

دست و پا میزد حسین ، زینب صدا میزد حسین ..

حسین جان،حسین جان*

خیمه گاه بزم عشاق خدا در دشت خون

تا ابد برپاست، بسم الله الرحمن الرحیم

*آقا این بیتُ که خوندم ، یه عرض حاجتی دارم .. آقا اربعین یادت نره مارو .. آقا دستت همیشه روی سرِ ما پیاده هاست ، این اربعین به لطف خدا کربلایی ام ...حسین جان ، حسین جان*

. .

*یکی از بزرگانِ هند از هندوستان اومده کربلا، چند ماه ساکن کربلا شده ، هر وقت دلش زیارت میخواست می رفت پشت بام منزل، دست رویِ سینه میگذاشت : السلام علیک یا اباعبدالله

حرم نمیرفت، کربلا بود، چند ماه کربلا بود ولی حرم نمی رفت، خبر به گوش سید مرتضی علم الهدی رسید، سید بلند شد رفت خونه این عالم هندی گلایه کرد، گفت اینی که میری رو پشت بام دست رو سینه میذاری مالِ اوناییِ که از کربلا دورن، تو که کربلایی چرا حرم نمیری؟ آداب زیارتُ رعایت کن! گفت سید ولمان کن، من این کار رو نمیکنم؛ میگن سید مرتضی ناراحت شد. این بزرگ وقتی ناراحتی سید رو دید، گفت باشه میرم حرم. بلند شد لباس تمیز پوشید، قبلش غسل زیارت کرد. آروم آروم راه میرفت، هی بین راه ناله میزد، گریه میکرد. رسید سرِ حرم به سجده افتاد در مقابل عظمت خدا که بنده ای مثل حسین آفریده. با چه حال عجیبی وارد حرم شد ، میگن تا چشمش به قبر آقا افتاد ؛ فقط دو جمله گفت: آیا قبر آقایِ من اینجاست؟ آقای منُ اینجا کشتن؟ همانجا جان داد ، از دنیا رفت!! .. جنازه شُ از حرم بیرون آوردن .. این یه زائر بود، یه مسافر بود، من یه زائرای دیگه هم میشناسم فردا رسیدن کربلا ..

فریاد یا محمدا .. حسین رسید به کربلا ..

میکشی مرا، میکشی مرا .. دهه اولت با همه ایام سال فرق میکنه .. منم بسم الله گفتم فردا با تو برسم کربلا .. ای حسین

 آقا رسید کربلا ، اول یه سؤال کرد: اینجا کجاست؟*

پرسید از قبیله كه این سرزمین كجاست

این سرزمین غم زده، در چشمم آشناست

این سرزمین كه بوی نی و نیزه می‌دهد

این سرزمین تشنه كه آبستن بلاست

گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»

گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی كشید بر سر و بر یالِ ذوالجناح

آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست

*بعد صدا زد: هذا والله یومُ کرب و بلا؛ زینبم خودت و آماده کن! اِنزِلوا.. صدا زد همه پیاده بشین ..*

فرود آیید یاران وعده گاه داور است اینجا

مزار و قتله گاهِ عاشقانِ بی سرست اینجا

*بعد فرمود: اینجا خیمه و خرگاه برپا میکنیم.. اینجا خون های مارا به این خاکِ گرم کربلا میریزن.. یه جمله گفتی قربانت بروم اما ای کاش مورخین، مقتل نویس ها نمی نوشتند. فرمود: اینجا حُرمت مارا میشکنند، اینجا احترام حرم منو نگه نمیدارند. زینب آماده باش، دخترا آماده باشید.. ای کاش یکی به اینها می گفت گوشواره هاتون رو وا کنید! *

طوفان وزید از وسط دشت ، ناگهان

افتاد پرده، دید سرش رویِ نیزه‌هاست

زخمی‌تر از مسیح، در آن روشنایِ خون

رویِ صلیب دید، سر از پیكرش جداست

طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش

شمشیر بود و حنجره و دید در مِناست

بارانِ تیر بود كه می‌آمد از كمان

بر دوشِ باد دید كه پیراهنش رهاست

افتاده پرده، دید به تاراج آمده ‌ست

مردی كه فكرِ غارتِ انگشتر و عباست

*انگشترو ببَر چرا انگشت میبُری؟*

برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه

افتاده پرده، دید كه در آسمان، عزاست

حسین جان .. حسین جان ..

* اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ.. (فردا همه بودند، دخترها رو با احترام پیاده کردند.. ) وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ .. (دلم خیلی برات تنگ شده، دلم خیلی برات تنگ شده) وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ*

.