نمایش جزئیات
چشم امید
من گدای تو و بنشسته سر راه توام
عاشقم ، شیفتۀ چهرۀ دلخواه توام
بندۀ غم زاده ات را به نگاهی بنواز
هر چه هستم ، به پناه تو بدرگاه توام
با چنین جود گدا را نتوانی راندن
من خود آگاه ز لطف دل آگاه توام
کس ندیده است گل از خار کشد دامن را
ای که شد تاج سر از خاک سر راه توام
می نشاند بدلم غصۀ تو گرد ملال
همچون آئینه مکّدر ز غم آه توام
ای که پاک از گنهی ، سوی من آخر نگهی
هر چه ام ، خادم تو، بندۀ الله توام
حبیب الله چایچیان (حسان )