نمایش جزئیات
غصه نهانی
دردا که گشت با من بیگانه یار جانی
با دست خود مرا کشت لب تشنه در جوانی
من از نفس فتادم بر خاک رخ نهادم
او می زند به مرگم ، لبخند شادمانی
ای بلبلان بنالید ، ای لاله ها بریزید
شد باغبان دل را گلزار جان خزانی
غم ها به دل نهفتم ، دردم به کس نگفتم
بردم به گور با خود صد غصه نهانی
لب تشنه ام ثوابی ، ای ام فضل آبی
بالله این نباشد ، پاداش مهربانی
بر دیده ام ستاره ، در سینه ام شراره
با قلب پاره پاره ، رفتم ز دار فانی