نمایش جزئیات
جا مانده
امشب شب جا مونده هاست، چون رقیه (سلام الله علیها) بعد از شهدا به بابا رسید، همش می گفت: بابا من جا موندم، بیا منو ببر … .
تو بیابون گم شده، افتاده زمین، دید یه سپاهی از دور میاد، نزدیک شد، (زبانحال) گفت نزنی من یتیمم، دید یه صدایی اومد، من مادرتم (چون فرمود اولادنا اکبدنا بچه های ما پاره ی جگر ما هستند) سر را گذاشت به دامن زهرا (سلام الله علیها) اما دید در حال راز و نیاز با مادر بود. مادر ! چه بلاهایی سرم آوردند … یه دفعه آن نامرد رسید …کسی عزیز باشه، دختر باشه، کسی که تا کربلا پاش به زمین نخورده، اما شام که رسید موهاش خاک آلود بود، بدنش کبود بود …
زن غساله چو می دید کبودی تو گفت
مادرت کاش به جای تو پسر می آورد
منبع:كتاب گلواژه های روضه