نمایش جزئیات

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم- میثم مطیعی

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم- میثم مطیعی

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد

حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

آخه راوی میگه وقتی سر رو آوردند، اول سئوال كرد این چیه؟ هذا رأس أبیک الحسین. این سر باباته،  فرفعته من الطّشت حاضنة له  با این دستای كوچیك سر رو بلند كرد،مواظبه سر از دستش نیوفته،دستاش میلرزه،چند روزه غذا نخورده،اینقدر به دست و بازوش تازیانه زدند،مواظبه سر بابا از دستش رها نشه

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد

حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی

در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید

موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

بابا ببین روسریم رو،بابا بابا،كاش به من خبر میدادی، خاك لباسم رو میتكاندم،خرابه رو آب و جارو میكردم.

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا

یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد

سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت

پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد

با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است

سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

آخه دختر همش جاش آغوش گرم باباست،تا حالا كسی ندیده سر بریده ی بابا رو  روی  پای دختر بذارند. ای حسین.....

شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه

اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد

اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد

دور و بَرِ گُم گشته‌ی بی‌یاوری باشد

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد

چشمش به دنبال علی ِ اصغری باشد

بابا

نه جای من ،نه جای تو، نه جای عمه است اینجا

مرا با خود ببر بابا  و هم بازی اصغر كن

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد

چشمش به دنبال علی اصغری باشد

وای از دل زینب که باید روز و شب انگار

در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد

رقیه شبیه مادرم شدی،وقتی سر رو بلند كرد،شروع كرد حرف زدن: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبك بدمائك؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی قطع وریدك؟ رگ های گردنت رو كی بریده؟ راوی میگه گفت،گفت.. ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف لب به لب های بابا گذاشت. وبكت بُكاءاً شدیداً شروع كرد های های گریه كردن حتّى غشی علیها بچه از حال رفت فلمّا حرّكوها وقتی تكونش دادند فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا ،دیدند بچه از دنیا رفته .آی حسین...

بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست

در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد

قرآن كجا و تشت زر و خیزران كجا

 چوب جفا كجا و لب میهمان كجا

بزم شراب و رأس امام زمان كجا

زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا

بابا

باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم

در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه

شاید برای او شب راحت تری باشد؟

بابا عمه ام خسته و ناتوان شده

سپرم بس كه شده كمان شده

بابا بابا

زبان را نیست نیرویی كه گویم عمه ممنونم

تو بگشا لعل لب از او تشكر جای دختر كن

زینبم یه وقت شرمنده نباشی من ممنونتم

. .

السلام علیک یا ابا عبدالله،حسین....

سر آمد شام غم هایم، مه عیدم كجا بودی

شب آرامش من، صبح امیدم كجا بودی

بابا،بابا

سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری

داره درد دل میكنه با باباش،حرف دخترونه میزنه

سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری؟

نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم كجا بودی

عمه بابام كجاست

مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا

ز پایم دانه دانه خار میچیدم كجا بودی

دیگه این آخری ها دست ها و انگشت هاش رمق نداشت خودش خار مغیلان از پا بكشه

انگشت های عمه بگرفته نقش گُل زخم

بابا دستای عمه زخم شد

انگشت های عمه بگرفته نقش گُل زخم

از بس نشسته و خار از پای من كشیده

حسین...صدات برسه كربلا،نوحه خون امام حسین شو، حسین....

مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا

ز پایم دانه دانه خار میچیدم كجا بودی

نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت

كه من از درد یك شب هم نخوابیدم كجا بودی

كدوم درد ؟دردش رو بگو، بابا:

سرم، تنم،كمرم ،پهلویم، پرم

یكی دو تا كه نیست كبودی پیكرم

بابا جونم،بابا حسینم،دردامو شماره كرده بودم همه رو به خاطر سپرده بودم،بیای دردای دلم رو بهت بگم،ای بی بی جان درسته كوچیكی،ولی من یقین دارم،همه ی ما یقین داریم ،گره های بزرگ رو باز میكنی، بابا دردهامو شماره كرده بودم، ولی دردام ساكت شد تو اومدی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم كه غم از دل برود چون تو بیایی

دیگه دردی ندارم،دیگه بازوهام درد نمیكنه، دیگه پهلوم تیر نمیكشه،دیگه دست به دیوار نمیگیرم،دیگه مثل پیرزنها راه نمیرم،بهت قول میدم،رقیه خوب شده بابا،بابا،بابا

 با دیدن تو درد ها از یاد من رفت

پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم

نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت

كه من از درد یك شب هم نخوابیدم كجا بودی

نمی خواهم بگویم كه كجا رفتم، نمی خواهم

بپرسم از تو در بازار چرخیدم كجا بودی

ای بابا مارو بازار بردند،بابا بابا

در كار گلاب و گل حكم ازلی این بود

كه این شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد

بابا بذار یه گزارش سفر بهت بدم:

من و عمه سر و سردار شدیم

من و او راهی بازار شدیم

می خوای یه دونه ی دیگه اش رو برات بگم

من و او راهی بازار شدیم

شهره مجلس اغیار شدیم

همه مارو نشون میدادند،بابا،بابا جون بابا

نمی خواهم بگویم كه كجا رفتم، نمی خواهم

بپرسم از تو در بازار چرخیدم كجا بودی

من نمیگم تو هم به من نگو

نمیخواهد بگویی كه كجا رفتی، نمیخواهد

كه از خاكستر گیسوت فهمیدم كجا بودی

سرت چرا بوی نون گرفته؟

خسته ای از ره دور آمده ای

یا كه از كنج تنور آمده ای

آن شب دل تنور به حال سر تو سوخت

بر میهمان سر زده اش میزبان كریست

حسین.....

نمیخواهد بگویی كه كجا رفتی، نمیخواهد

كه از خاكستر گیسوت فهمیدم كجا بودی

به زحمت روی پنجه ایستادم در میان بزم

خودم با چشم خود دیدم، خودم دیدم كجا بودی

بابا با همون چشم تارم تشت طلا رو دیدم،بابا  با همون گوش پاره صدای قران خوندنت رو شنیدم، صدای چوب خیزران رو شنیدم، یا صاحب الزمان(عج): در ناحیه ی مقدسه فرمود:السَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ ِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ سلام بر اون دندان با چوب نواخته شده.

سرت را وقت قرآن خواندنت در تشت كوبیدند

تو باید بعد از این قاری قرآن خودم باشی

حسین..........

.