نمایش جزئیات

روضه و مناجات جانسوز_ حضرت رقیه سلام الله علیها_ شب سوم محرم _حجت الاسلام میرزامحمدی

روضه و مناجات جانسوز_ حضرت رقیه سلام الله علیها_ شب سوم محرم _حجت الاسلام میرزامحمدی

پرکن دوباره کیل مرا ایها العزیز دست منو نگاه شما ایها العزیز رو از من شکسته مگردان که سال‌هاست رو کرده‌ام به سمت شما ایها العزیز *من گدای دیروز و امروزی نیستم "وَ سَكَنْتُ إِلَى قَدِیمِ ذِكْرِكَ لِی" سال ها قبل از ولادتم ،مادر پدرم،منو به تو سپرده بودن ....* آقا .... *** وادی به وادی آمده‌‌ام از درت مران وا کن دری به سوی گدا ایها العزیز چیزی که از بزرگی تو کم نمی‌شود 2 این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز خالی‌تر از دودست من این چشم خالی است محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز ... *هرکی محتاج نگاهشه بگه : یاصاحب الزمان .... یاصاحب الزمان .... *** السلام علی ساکن کربلا .... السَّلامُ عَلَىَ یَعْسُوبَ الدِّینِ السَّلامُ عَلَىَ حجت رب العالمین السَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ أَلسَّلامُ عَلَى الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ "اما اونی که از همه بیشتر دل امام زمان رو خون کرده  اینه " أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ..... حسین ..... بابی المستضعف الغریب یا عزیز الزهرا یا اباعبدالله . .

تا قافله اتراق کرد،یه نازدانه،که تو این نقل نوشتن فاطمه بنت الحسین،که بعضی هام گفتند که این همون رقیه بود،از سایه ی بوته ی خاری استفاده کرد؛رفت زیر سایه ی این خار،آنقده خسته بود،تشنه بود،گرسنه بود ،خوابش برد ...." اگه اینجوری بخوای بیقراری کنی،من خودم بیقراره روضه ی این نازدانه ام  ...." اجازه بدین امروز همه گریه کنن " عقبی ها ،بیرونی ها ،شهدا گریه کنن  ..." خوابش برد ، قافله حرکت کرد ، این دختر جاموند ..."

گوش بده !قافله که حرکت کرد،،،عقیله ی بنی هاشم خبردار شد این ناز دانه جامونده ،صدا زد "یا قوم ! بالله !*شمارا به خدا قدری صبرکنید*افتقدت ابنت الاخ الحسین"

جگرگوشه ی حسینم جامونده ..." حواست اینجاست یا نه ؟ چنان ناله ای زد  ، راوی میگه من شنیدم ؛ دستور دادن قافله توقف کنه ،گفتم الان از ناله ی زینب آسمون و زمین به هم میریزه ...." دونفر مامورشدن این بچه رو برگردونن ؛یکی من بودم و یکی زجربن قیس .... *آروم باش .....*

من با زجر،یا زحربن قیس ،برگشتم عقب قافله،ازدور داشتم میدیدم حالت این دختر رو ؛ دیدم دست روی سر گذاشته ، هی تو بیابونا به سمت راست و چپ نگاه میکنه ، (بچه ی گم شده دیدی یا نه؟(

بشنو" میدونی کیارو صدا میزد ؟! اولین کسی که صدا میزد عموجانش بود ، هی میگفت : یا عماه ... ! یا عمتاه ... ! یا اماه ..." ازدور داشتم میدیدم ؛ هی به سمت چپ و راست فرار میکرد ، هی مینشست رو زمین پاهاشو نگاه میکرد ..." چقدر خار تو این پاها رفته بود،نمیدونم!!! تا زجربن قیس بهش رسید چنان با تازیانه ...... آی حسین ......

اینم مال شهیدامون ،انشاالله تو حرم این نازدونه بریم عرض ادب کنیم ؛ اولین سوالی که من دارم اینه :بگم خانوم پاهات خوب شده یا نه ؟ این دختر حسینه ، از کربلا تا اینجا دایم کتک خورده ،طعنه و ناسزا شنیده ، یه جمله ای گفت،من واسطه شدم،گفتم صبر کن ،ملاحظه کن ،یتیمه ...." اجازه ندادم دیگه بیش ازاین اذیتش کنه . این دختر به من اعتماد کرد ،فرمود :من دختر پیغمبرم ،بهش بگو :اگه میخوای منم بکشی بکش ؛اما فقط یه بار دیگه بذار عمه مو ببینم .... آی حسین ...

بابا آتیش زدن به خیمه هامون

تار میبینه دیگه نگامون

نمونده گوشواره برامون بابا باباجون

کجایی بابا ؟

سرتو روی نیزه دیدم ....

دنبال نیزه میدویدم ....

اما به تو من نرسیدم ....

کجایی بابا ؟

بابا داری با خود هزار نشونه

لبت به رنگ آغوونه

نگو که کار خیزرونه

کجایی بابا ؟

بابا امون ازاین زخمای کاری

خون از لب تو شده جاری

کی سنگ زده بر لب قاری ؟

بابای خوبم ....

سرت رو نیزه رو به روم بود

اما یه بغضی تو گلوم بود

گلوتو نیزه ها بوسیدن

اما یه بوسه آرزوم بود

*ناله بزن اگه میخوای دلت آروم بگیره ،هر چی تو این مسیر کتکشون میزدن،طعنه و ناسزا بهشون میگفتن ،این نازدانه ها فقط سر بریده رو میدیدن ، فقط میگفتن حسین....

.