نمایش جزئیات
خسته در بند غمم-حاج ابراهیم قانع
خسته در بند غمم،بال و پرم میسوزد
نفسم با جگر شعله ورم میسوزد
با دلم زهر چه كرده است خدا می داند
جگرم نه كه ز پا تا به سرم میسوزد
دست و پا می زنم و ذكر لبم یا زهراست
گوشه ی خانه همه برگ و برم میسوزد
زآن همه ظلم كه دشمن به سرم آورده
در غمم زار نشسته پسرم میسوزد
گر چه در آتشم و پا به زمین میكوبم
قصه ی كرببلا بیشترم میسوزد
هر كه این قصه شنیده است ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم
واغربتا وای وای