نمایش جزئیات

‌روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم _حاج محمدرضاطاهری

‌روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم _حاج محمدرضاطاهری

اینجا چقدر دور و بَرَم دادمی‌کشند * من همیشه فکر می کردم،بی بی از روی ناقه افتاده، نقل شده در کتاب ناسخ التواریخ، روی ناقه بی بی هی می گفت:بابا! بابا!. نانجیب صدا زد:" اُسکُتی یا جاریه" صدات اذیتم میکنه. دوباره دیدن هی میگه: ای بابا!. ایندقعه گفت: "اُسکُتی یا بنت الخارجی" گفت: بابا ببین کارشون به کجا رسیده به من میگن دختر خارجی. یه مرتبه نانجیب دست برد از بالای ناقه پرتش کرد.* اینجا چقدر دور و بَرَم دادمی‌کشند اُفتاده هر کجا گذرم داد می‌کشند * تا بچه رو انداختن روی زمین،دیدن نیزه رفت توی زمین، دیگه حرکت نکرد، چند نفر اومدن نیزه رو درآرن، قافله ایستاد،اومدن خدمت امام زین العابدین علیه السلام،آقا چی شده؟ آقا فرمود: گمانم یکی از بچه ها از قافله جا مونده، ببینید سر به کدوم طرف برگشته، حتما،بابا هم دل نگران بچه اش ِ، تا زینب شنید، "باقی ِ روایتِ" تا زینب شنید یکی از بچه ها جا مونده،میگن: زینب با دست بسته خودش رو از روی ناقه پرت کرد* از نیزه دارها که توقع نداشتم طفلانِ شام هم به‌ سَرَم داد می‌کشند بر می‌خورَد به من،چقدر بر سرِ رباب تا ناله می‌کند پسرم داد می‌کشند تقصیر من که نیست عمو روی نیزه نیست عمه بگو که بی خبرم داد می‌‌‌کشند *شاید اونجا بود بی بی فرمود:داداش جواب منو نمیدی عیبی نداره، من زینبم، اما دل بچه ات داره آب میشه* بر نیزه بودی و دل من رفت عمه گفت آهسته تر بگو پدرم ، داد می‌کشند *مادر هابهتر می فهمند، فضای خونه رو اینقدر آروم میکنن که بچه آروم بخواب ِ* بابا نمی شود که بخوابیم می‌پریم هِی وقتِ خواب رویِ سرم داد می‌کشند شاعر:حسن لطفی دیدنِ دستای بسته اومدی پیش کاروان خسته اومدی حالا که دیگه نمی تونم پاشم حالا که پام شکسته اومدی *** بگو توی خرابه بندم نکنند بیشتر از این گله مندم نکنند بخدا خیلی سرم درد میکنه بگو از موهام بلندم نکنند *** شنیدم موی تو هم کشیده شد خیلی طول کشید سرت بریده شد شنیدم یکیش به کوفه برنگشت نیزه هایی که واست خریده شده *** کی روی سینه ات نشسته بابایی؟ چشمای ناز تو بسته بابایی؟ هنوزم داره خون از لبت میره دندونات رو کی شکسته بابایی؟ *** بابا جون مثل تو دنیا نداره تو دلم جز تو کسی جا نداره دخترا منو به هم نشون میدن میگن این دختر ِ بابا نداره *** *همه ی دردایی که رقیه داره یه طرف،این دردی که داره به بابا میگه یه طرف، نکنه حواست به ناموست،زن و بچه ات نباشه* دم دروازه همین که رسیدم چیزی جز بی احترامی ندیدم تو شلوغی وسط نامحرما صدای آه ِ عموم رو شنیدم *** از نگاه تند و تیز بدم میاد توی شام از همه چیز بدم میاد مجلس شراب منو ریخته به هم خیلی از اسم کنیز بدم میاد *حسین...... فقط رقیه با این اسم آروم میشد، حسین.....وا....آه... رقیه تا میگفت:آه،سیلی میزدن بهش* دلا رو با روضه بی قرار کنم همه رو به داغ تو دچار کنم نون و خرما جلو پام پرت میکنند چند روزه گرسنم ِ چیکار کنم *** تو رو هی می بوسیدم یادش به خیر روی پات می خوابیدم یادش بخیر واسه من قصه می گفتی یادت ِ خوابای خوب میدیدم یادش به خیر *** می خونم با این لبای پر خون *روایت میگه تا دست کشید رو سر بابا، تا رسید به لب های ترک ترک خورده و پر از خون، یه وقت عمه دید رقیه دستاش رو مشت کرد،هی توی دهنش می کوبید، گفت:اینقدر می کوبم تا مثل تو بشم بابا* می خونم با این لبای پر خون زیر لب "انا الیه راجعون" نباید محتضر رو تنها گذاشت این شب آخری رو پیشم بمون *** "أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْكَ!، أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبكَ بِدِمائكَ! أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی!"امشب اشکات رو روی دست بگیر،دستت رو بالا ببر، در خونه ی باب الحاجات خانم رقیه اومدی،خدا به ناله های سه ساله ی ابی عبدالله،فرج امام زمان برسان. .