نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم_سید مهدی میرداماد

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم_سید مهدی میرداماد

قلب من از دوریت قرار ندارد

باغچه ی خانه ام بهار ندارد

سر به روی شانه ی کسی نگذارم

بی تو دلم با کسی قرار ندارد

*قرار ما هر شب زیر خیمه ی عزای جدت ِ،چه قرار عاشقانه ای،خوشبحال اونی که از خونه اش که حرکت میکنه،به این نیت که میرم عزای آقای بی کفن عالم،میرم زیر خیمه ی سید الشهدا،آخه میگن امام زمانم میاد،به این نیت،برم به آقام نزدیک بشم شاید،یه نگاهی یه دست نوازشی،این جوری با خودت قرار بذار*

شمع نه پروانه ام که دم نزد و سوخت

عشق تو را دارد و شرار ندارد

غیر تو تصویر دیگری به دلم نیست

آینه های دلم غبار ندارد

* من که اصلاً نمیتونم بگم چون همه ی وجودم سیاهی و تاریکی است،آینه ی دلم غبار گرفته ی گناهه،کی میتون بگه آینه های دلم غبار ندارد؟ کی میتونه ادعا کنه، غیر تو تصویر دیگه ای به دلم نیست؟ هزارتا تصویر روی دل ماست غیر از تصویر حجة بن الحسن، اما امشب اومدم از صاحب روضه ی امشب درس بگیرم یه جوری صدات بزنم به وصالت برسم، از عاشورا به بعد فقط میگفت:بابا بابا! هیچ تصویری به دلش نبود غیر باباش،هیچ اسم دیگه ای صدا نکرد،فقط میگفت: "ابتا،ابتا" این آخری ها هر چقدر کتک خورد بازم گفت: "ابتا،ابتا"*

عمر من این که نشسته است به راهت

*یه سئوال میکنم تو جواب بده، آخه سه سال هم عمر ِ؟ کجا دیدید سه ساله بگه: خدایا مرگ من رو برسون؟ باز لااقل مادرش هجده سالش بود*

عمر من این که نشسته است به راهت

مهلت دیگر به انتظار ندارد

نقش دلم روی لاله های صحاریست

هیچ کسی اینقدر مزار ندارد

* رقیه توی خرابه دنبال هم بازی میگشت، دخترای شام رد میشدن میخندیدن، میگفتن: اینو ببین! میگفت:چرا میخندید؟ بابام سفر ِ میاد. وقتی سر رو بغل کرد، زبون حال دیگه، دخترونه است،شاید با خودش میگفت:کاش پاهام رمق داشت میرفتم در خونه هاشون رو میزدم،میگفتم:دیدید بابا دارم،بابای خوشکلم رو ببینید.*

نقش دلم روی لاله های صحاریست

هیچ کسی اینقدر مزار ندارد

*میخواستن کاری کنند صدای این سه ساله رو ببرند،اما کاری کرد تا دنیا دنیاست صداش میرسه، میخواستن قبرش رو خراب کنند،اما هر شهید مدافع حرم خونش که ریخته شد یه مزار رقیه درست شدTدوسه فراز از ناحیه سلام بدیم،این سلام دلمون رو نرم تر میکنه،چشم مارو خیس تر میکنه، حالمون رو عوض میکنه،یه سلامی بدم که امام زمان از روضه ی عمه اش گرفته:"السَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ،" قربون دندون های شکسته ات، ای حسین.....*

. .

خاطرات زیارتی هرچند، از نظر غالباً نخواهند رفت

آخرین بار که حرم رفتم،هرگز از یاد من نخواهد رفت

یاد دارم در آخرین دیدار، در حرم ازدحام زائر بود

در نگاهم دوید دخترکی،به گمانم که از عشایر بود

دست در دست مادرش آرام،دخترک رفت روبروی ضریح

دست خود را گذاشت بر سینه،دست خود را کشید روی ضریح

با همان لحن کودکانه‌ی خود،

*دیدی دختر دو سه ساله چه جوری حرف میزنه،هنوز نمیتونه بعضی از حروف رو درست تلفظ کنه*

با همان لحن کودکانه‌ی خود،گفت آرام: "دوستت دالم"

دو سه شب پیش که سه سالم شد،مادرم گفت با تو همسالم

مادرم گفته می‌شناسیدم،ایلیاتی ام، اهل ایرانم

تا زبان باز کرده ام، اول، زیر لب گفته ام "حسین جانم"

مادرم گفته از تو باید خواست،آرزوی بزرگ و کوچک را

تا که هم بازی ات شوم امروز،هدیه آوردم این عروسک را

*بیا با هم بازی کنیم،مادرم تو راه خیلی باهام حرف زده*

مادرم گفته در کنار ضریح ،حرف سوغاتی حرم نزنم

تشنه ام شد اگر، نگویم آب،حرفی از گوشواره هم نزنم

مادرم گفته است بابایت،مثل بابای من شهید شده

*حالا فهمیدی،زبانحال یه دختر شهید ِ که رفته کنار ضریح داره حرف میزنه،"قربون رقیه برم نه بابا داشته نه پدر،در کتاب کامل بهایی نوشته شده مادرشم موقع به دنیا اومدن این بچه از دنیا رفته بود،همه ی اُمیدش حسین بود"*

مادرم گفته است بابایت،مثل بابای من شهید شده

راستی گیسوان من مشکیست،تو چرا گیسویت سپید شده؟

مادرم گفته پای تو زخمی ست،همه همراه ، مرهم آوردند

نیست بابای ما ولی ما را،تا حرم چند مَحرم آوردند

با صدای بلند هم نشده،هیچ مردی مرا صدا بزند

بعد بابا چه بر سرت آمد،کی دلش آمده تو را بزند؟

*یکی از خدام حرم بی بی تعریف می کرد چند وقت پیش، می گفت:یکی از این شیعیان دمشق دختر فلج داشت،اومده بود همسایه ی بی بی یه اتاقی اجاره کرده بود، چهل روز نذر کرده بود بیاد حرم، توسل کنه، برا شفا دختر فلجش، یه هفته،بیست روز،یک ماه، دیگه آخراش خسته شده بود، میومد تو حرم می نشست یه سره گریه می کرد، می گفت:خانوم! چهل روز داره تموم میشه. من آبرو گرو گذاشتم،همه ی فامیلم من و طرد کردن، گفتن: کجا بچه رو می بری؟ گفتم: رقیه شفاش میده، میگه روز چهلم اومد عصبانی تو حرم، دو سه تا خادما رفتن جلوش رو بگیرن همه رو با دست پس زد،اومد جلو ضریح داد میزد،می گفت: چرا به تو میگن باب الحوائج؟چرا میگن هر کی بیاد دست خالی نمیره؟ چهل شب ِ منو اسیر کردی،خوب از اول میگفتی من برگردم، الان با چه رویی بچه ی فلجم رو برگردونم، میگه با عصبانیت زدم بیرون، رسیدم توی اون مسافرخونه ای که بچه ام بود، از پله ها رفتم بالا در رو باز کردم دیدم داره بازی میکنه، زانوهام لرزید نشستم،گفتم:بابا خودتی؟ برگشت گفت:آره منم. گفتم:تو چه جوری از روی صندلیت بلند شدی اومدی؟ گفت:بابا تو رفتی یه دختر اومد توی اتاقم، بهم گفت:پاشو. گفتم:نمیتونم. گفت:دست منو بگیر پاشو."مریض دارها!" دستش رو گرفتم بلند شدم، درد پام رفت،بازی کردیم با هم، بابا همین چند دقیقه پیش رفت، گفت:به بابات سلام مارو برسون بگو دیگه سر من داد نزنه، آدم سر بچه یتیم داد نمیزنه.*

*روضه بخونم دیگه،میخوام بگم کاش فقط داد میزدن هم داد زدن،هم لگد زدن،هم سیلی زدن، هم مشت زدن، هم موهاش رو کشیدن، هم بهش فحش دادن، هم بهش ناسزا گفتن، ببرمت کربلا،وقتی سر رو بغل کرد، نمیدونم تو تاریکی شب، چه جوری صورت باباشو دید،تا نگاه کرد گفت" تو هم شکل من شدی بابا." می خوام بگم رقیه! باباتم مثل تو هر کی هر چی تونست زد،یکی با نیزه،...تو رو تازیانه زدن،کعب نی زدن، باباتم تو گودال یه عده سنگ زدن، یه عده با چوب زدن، یه عده با عصا زدن،یه عده هیچی نداشتن اومدن هی لگد زدن، آی حسین.....

رقیه سه روز بود هیچی نمی گفت،اما تا سر رو دید یهو گُر گرفت،یکی از دختران شهدای مدافع حرم میگن یک ماه تب میکرده،تبش پایین نمی اومد بعد از شهادتش باباش،هر چی هم دکتر بردن فایده نداشته، یه دکتر روانشناس میگه من رفتم خونشون دیدم یه بنر دو متری عکس باباش توی اتاقشه،  گفتم: این عکس رو جمع کنید، این دختر خوب میشه، عکس رو جمع کردن بچه خوب شده بود، دیگه اثری از مریضی نداشت. یه عکس، تازه عکس نه خون داره، نه پارگی داره، این بچه اون دل شب چه جوری رگ های بریده رو دید، این چه سئوالیِ؟ "مَن ذا الذی قطع وریدک؟" هی دست کشید به رگ های بریده،میگن نگاه کرد به رگ های باباش،تا سر رو بغل کرد، "فنکبت علیه" افتاد روی سر، دیگه ندیدن چی شد،یه دفعه سر از بغلش افتاد روی خاک، ای حسین.... ای خدا به اشک های رقیه،هر کی مریض داره نا امید برنگردان.

.