نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم_حاج حسن شالبافان

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها_شب سوم محرم_حاج حسن شالبافان

سلام بابایی به دلم افتاد که همین امشب می آیی

چون که میدونستم هنوز به فکر مایی،سلام بابایی

از روزی که بی سر شدی،سامون نداریم

اینقده راه رفتیم دیگه توون نداریم

ما خونوادتن همه مهمون نوازیم

ببخش اگر اینجا یه تیکه نون نداریم

بابا...بابا...بابا...بابا...بابا...

با پا بهم زد،رو بوته ی خار افتادم دستم خون اومد

بعد از زدن تازه شروع شد حرفای بد،دستم خون اومد

یه دو سه جا از بدنم افتاده از کار

از بس که هی ما رو زدن تو کوچه بازار

قدم کوچیک بود،کعب نی روی سرم خورد

از بعد اون ضربه دیگه چشمام شدن تار

*یکی از زائرای اربعین تعریف میکرد:یه روز اربعین یه دونه از این زن های بادیه نشین عرب اومده جلو حرم ارباب ایستاده داره به زبان  عربی به آقا التماس میکنه میگه اگه اینا رو پیدا نکنم چه خاکی به سرم کنم؟چی جواب شوهرم رو بدم؟میگه همونطور که داشت با آقا صحبت میکرد دیدم دوتا بچه قد و نیم قد آمدند چادر مادرشون گرفتن میگن:یُمّاه...تا مادره این بچه ها رو دید صدا گریه ش بیشتر شد داره انگار از حال میره؛داره ضجه میزنه سمت حرم؛میگه رفتم جلو گفتم من شنیدم داشتی به ارباب چی میگفتی! مگه بچه هات گم نشده بودن؟مگه نمی گفتی اگه تو این شلوغیای اربعین پیدا نشن چی جواب باباشون رو بدم؟مگه بچت پیدا نشد؟برگشت نگام کرد گفت من دو تا بچه لال گم کرده بودم حالا که پیدا شدن دارن حرف میزنن...یه دختر از حسین گم شد وقتی دخترو اون نامرد آورد دید نمیتونه حرف بزنه...هی با اشاره میگه عمه...عمه...گوشواره هام...هی میگه عمه عمو عباسم کجاست؟*بابا بابا...با پا بهم زد،رو بوته ی خار افتادم دستم خون اومد

*حاج اصغر زنجانی میگه قدیم مردا یا کشاورز بودن یا آهنگر بودن،مثه الان نبود کارا همه سنگین بوده یعنی همه دستا بزرگ بوده...همه دستا پینه بسته بوده...وقتی این نامرد سیلی زد تو صورتش...بابا بابا بابا بابا...خیلی روضه خوندنش طول نکشید،عمه دید دیگه صداش نمیاد،خرابه تاریک بود،چشم چشم رو نمیدید،عمه جانش گفت:ساکت باشید خسته بود دوباره خوابش برد...آی خدا نیاره دختر امانت رو دستت جون بده...خانوم زینب آروم آروم آمد جلو، دید سر یه طرف افتاده رقیه یه طرف...هی آروم تکونش داد رقیه جان...دید دیگه جواب نمیده...حسین.

.