نمایش جزئیات

روضه و توسل بسیار جانسوز _ شب سوم محرم_روضه حضرت رقیه سلام الله علیها _سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل بسیار جانسوز _ شب سوم محرم_روضه حضرت رقیه سلام الله علیها _سید مجید بنی فاطمه

السّلامُ علیکَ یانُورَ الله یا اباصالحَ المَهدی

دست بگذار به قلبم ، نگرانم بابا

تا که آرام شود روح و روانم بابا ...

چند وقت است صدایم نزدی دخترِ من

چند وقت است نگفتم به تو جانم بابا،بابا ...

نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست

پس برایِ چه کسی شعر بخوانم بابا ؟ ...

گفت بابا ... بابا ...

بس که در راه دویدم به خدا خسته شدم

بغلم کن رویِ پایت بِنِشانَم بابا

زجرِ ملعون به رویِ جایِ لبت سیلی زد

چند شب تلخ شده طعمِ دهانم بابا ...

گیسویم سوخته است و کفِ پام آبله زد

بازویم نیز شکسته به گمانم بابا

*حق بده منم دستم بسته بود نیمه شب از رو ناقه افتادم بابا ... بابا باز من دست داشتم،اما عمو دست نداشت افتاد ... خدا به حق حضرت رقیه همتونو خیربده که برا  بی بی اینجور نوکری میکنید ...  رحمت خدا بر این ناله ها مستمع از منِ  روضه خوان جلوترِ من شرمندتونم ، نمیدونم باید چیکار کنم،صدام دیگه میرسه نمیرسه نمیدونم اما فقط اینو میدونم که هر دختربچه ای گریه کنه ، کس و کاراش بغلش میکنن ...

اگه دختربچه گریه کنه اگه بابا نداشته باشه ، عمو میاد ... عمو نداشته باشه داداشش میاد ... اما این خانمُ هم باباشو کشتن ... هم عموشُ کشتن ... هم داداششُ کشتن ...

مستمع ، مستمعۀ اهل روضه ست بااشاره میره ، همچین که قافله در حال حرکت بود یک مرتبه دیدن نیزه دار معطل شد نیزه دارِ سر ابی عبدالله هر کاری کرد دید خودش میره اما نیزه تکون نمیخوره ، به تبعیت نیزۀ سرِ بریدۀ حسین ، هیچ نیزه ای تکون نمیخوره ... عاقبت اومدن تا به زین العابدین گفتن فرمود بگید ببینم سربریدۀ بابام کدوم سمتُ داره نگاه میکنه؟

گفتن آقا عقب کاروانُ داره نگاه میکنه ... فرمود یکی ازخواهرام ازناقه افتاده ... درست گفت ... ی مرتبه زینب گفت من میرم پیداش میکنم ، گفتن نه ... سنگدل ترینُ و صدا زد گفت زجر تو برو پیداش کن ...

پشت یه بوته دستشُ رو سرش گذاشته هی میگه بابا ... بابا ...یک وقت حس کرد یه پنجه ای اومد ... گفت بابا :یک ضربه زد دوگونۀ ماه م سیاه شد ...

آخ خانم جان ... خواهر کوچیک داری یا نه ؟ همچین که دستش اومد بالا گفت نزن ... من خودم میام ... بچه وقتی که کتک میخوره ، قوی ترین فردِ خانواده رو صدا میزنه ... تا سیلی خورد یه وقت صدا زد گفت کجایی عمو عباس ... ببینی رقیه رو کشتن ...

تااین بچه رو آورد اول کاری که کرد پرت کرد تو دامنِ زینب ، بچه میخواد گریه کنه اما دیدن این دختر بلند شد ، اومد پایِ نیزۀ عمو عباس گفت،عمو ببین بارقیه چه کردن ...

این دست بیاد بالا ، بلند بگو حسین ...اللهم عَجل لِوَلیِک الفَرج ...

بدونِ دخترت رفتی

چجوری تو دلت اومد ...

*امام حسین هفت تا وداع داره،یکی از وداع هاش اینه میگه رقیه از حال رفته بود تا اومدن بگن بابات میخواد وداع کنه ابی عبدالله فرمود نه خواهرم،چرا؟ گفت آخه میترسم بیدار بشه بگه بابا آب میخوام*

بدونِ دخترت رفتی

چجوری تو دلت اومد

تو رو هر بار صدا کردم

جای تو قاتلت اومد ...

چشایِ تو پر از خونِ

چشایِ من شده بسته

نمیدونم رویِ گونم

دیگه جایِ کدوم دستِ

میدیدی از،سرِ نیزه

سرِ زینب چی آوردن

یکی از ما،که می افتاد

همه با هم زمین خوردن

نپرس از چادرم بابا

که هر چی داشتمُ بردن ...

میدونستم میای امشب

برایِ خاطرِ زینب

ببین دوتایی میسوزیم

تو از آتیشُ من از تب ...

دلم میخواست بیام پیشت

منُ اینجا نمی دیدی

همه گفتن سفر بودی

چرا بویِ تنور میدی ...

چه بابایی ، چه موهایی

پر از خاکستر و خونِ ...

نخور غصه ، بابا جونم

مویِ من هم پریشونِ

*گفت عمه خوابِ بابامُ دیدم،بابام قول داده بیاد ...*

نمیبینم درست روتو

آخه چشمایِ من تارِ

خونی که رفته از پاهام

هنوز رو خاکِ بازارِ

رباب از تویِ اون بازار

همش به سینه می کوبه

چه چاکی خورده رو لبهات

 میدونم کارِ اون چوبِ

*ایشاالله نگیری من چی میگما*

همه چیزایی که دیدم

همش واسم عذاب بوده

تویی قاریِ قرآنی

که تو بزم شراب بوده ...

*مگه یادم میره،نامرد به لبُ دندونت میزد ... اینقدر با دست به دهنش زد ... کی دندوناتو شکسته ...*حسین ...

.