نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت رقیه(س) شب سوم محرم بنفسِ حاج سید محمد جوادی
.
من آفتابِ فاطمه را ماه پاره ام
آغوشِ سیدالشهدا را ستاره ام
غم هایِ ناشنیده و درد نگفته را
بنوشته اند بر جگرِ پاره پاره ام
پروانه ای که بالُ پرش سوخته مدام
یا شمعِ روشنم که سراپا شراره ام
*ان شاءالله حرم رقیه سلام الله علیها ..*
هر روز دل چراغِ عزاخانهی من است
هرشب بُوَد زمین و زمان یادواره ام
مه را غریب رویِ زمین دیده هیچکس!
خورشید را خرابه نشین دیده هیچکس!
طفلم ولی ز کوهِ بلند استوار تر
از هرچه مرد مردتر و سر به دار تر
با آنکه صورتم رویِ خاکِ خرابه است
آیینه ام زِ ماه بُوَد بی غبار تر
جانم شده نثار امامم هزار بار
دنیا ندیده مرد ز من جان نثار تر
مثل امام خویش چراغ هدایتم
بیش از هزار سال سفیر ولایتم
من قبلهی حوائج خلقم خدا گواه است
بازوم بسته بوده و دستم گره گشا است
*نگاه نکنید دستاش کوچیکه .. به خدا بزرگترین گریه های عالمُ باز میکنه .. کافیه امشب بگه ببین بابا اینا برام چجوری گریه میکنن .. بابا اینا عین شامیا نبودن .. سر هر بازار به ما بلند خندیدن بابا ..*
باید نوشت بر رویِ دیوار صحنِ من
سیلی به رویِ طفلِ کتک خورده نارواست
*امشب دیگه تو جلوتر از منی .. اومدی داد بزنی .. برای اون خانومی که چهل منزل دستاشُ بستن .. هی از این محل به اون محل چرخوندنش ..
اجازه بدید زبان حال بگم صدا ناله ت بلند شه .. دیگه این شبِ آخری می گفت عمه خسته شدم ..
عمه تا کی به ما صدقه نون و خرما بدن .. ما هی به اینا بگیم بابا حرامِ به ما .. ما بچه های پیغمبریم ..
تا کی تو خرابه بشینیم عمه خسته شدم من بابامُ میخوام ..
اینقدر اون شب بهانه گرفت ، زینب هر جور بود آرومش کرد تا گفت بابات رفته سفر گفت عمه میگی بابا رفته سفر میگم باشه
میگی عمو رفته سفر میگم باشه ، میگی علی اکبر رفته سفر میگم باشه ، اما مگه شیرخواره بی مادر سفر میره .. پس چرا رباب هی دستاشُ تکون میده ..*
.
.
دلم آغوشِ گرم تورو میخواد
خرابه سردِ و دارم میلرزم ..
هوا سردِ ولی عیبی نداره
من از تاریکی ها خیلی میترسم ..
از کسی که ، سرِ تورو رو نیزه بست ، بدم میاد
از اون که دندونِ تورو ، با سنگ شکست ، بدم میاد
عمو ! گوشواره ها رو کرده گوشش
النگوها رو دستش کرده باباش
میده گهواره رو آروم تکونُ
میخونه زیرِ لب ، لالایی داداش ..
میگفت بابا ، دلم میخواد صدا کنی دخترکم
آخه اگه صدات کنم اینا میزنن کتکم ..
*بابا جات خالی بود با دخترت چه کردن .. *
یه شب جاموندم و اومد سراغم
همون مردی که با من خیلی بد بود
الهی که دلش آتیش بگیره
که دل سوزوندنُ خیلی بلد بود
همش میگفت عموت کجاست حالِ تورو نگاه کنه
بگو از علقمه بیاد دستِ بسته تُ وا کنه …
یه جور میزد که انگاری گرفته
منو با مردِ جنگی اشتباهی
یه چیزایی میگم عمه نفهمِ
از اون شب میره چشمِ من سیاهی
از کسی که سرِ تورو رو نیزه بست بدم میاد
از اون که دندونِ تورو با سنگ شکست بدم میاد ..
.