نمایش جزئیات

روضه و توسل به امام محمدباقر(ع) بنفسِ حاج محمد طاهری

روضه و توسل به امام محمدباقر(ع) بنفسِ حاج محمد طاهری

. باقر علم مصطفی هستم وارث حلم انبیاء هستم ساکن عرش کبریاء هستم از اهالیِ کربلا هستم سینه ام از غم و بلا چاک است سنگِ روی مزار من خاک است *برای این گریه کنِ کربلا هر چقدر گریه کنی جا داره... * نورم از نور حضرت زهرا است پدرِ من شفیع روز جزا است عشقِ من در تمامی دلهاست جد من آفتاب عاشوراست سینه ام مملو از تبِ عشق است مکتبم چون که مکتب عشق است قطره قطره شبیه بارانم من امام حدیث و قرآنم از همان کودکی پریشانم بس که با گریه روضه میخوانم اشک جاری و سوز و گریه منم چون که همبازیِ رقیه منم همۀ خاطرات من درد است زندگی و حیات من درد است دفترم که دوات من درد است تا قیامت بساط من درد است آفتاب غمم غروب نداشت عمر من لحظه های خوب نداشت *شاید اینجا شاعر اشتباه گفته باشه چون بی بی تو اون سختی وقتی ازش سوال کرد اون نانجیب: خب چطور بود چطور دیدی کربلا رو؟ بی بی با صلابت گفت ما رأیت الا جمیلا... ما چیزی جز زیبایی ندیدیم _حالا دیگه روضه خوان فرض کن ماها نیستیم ، خود امام باقر میخواد برات روضه بخونه* من خودم مشک پاره را دیدم گلویِ شیر خواره را دیدم غارتِ گاهواره را دیدم تن روی قناره را دیدم ارباً اربایِ اکبر آبم کرد زخم پهلوی او کبابم کرد *کربلایی ها کجا هستن .. * علم افتاد و عمه جان اُفتاد ناگهان دیدم آسمان اُفتاد تازیانه به جانمان اُفتاد رویِ جسم همه نشان اُفتاد قسمتم زخم خار صحرا شد رویِ عمه شبیه زهرا شد *اگه کسی ازت سوال کرد چرا انقدر گریه میکنی دلیلشُ از زبان امام صادق بگو : * میشود نیزه دید و اشک نریخت روی مقتل رسید و اشک نریخت میشود دل برید و اشک نریخت از گلو بوسه چید و اشک نریخت دیدم از تل تنی که لرزان شد وقتی افتاد نیزه باران شد من خودم قتل شاه را دیدم خیمۀ بی سپاه را دیدم عمۀ بی پناه را دیدم من خودم قتلگاه را دیدم پدرم را اسیرِ تب دیدم روزها را تمام شب دیدم گریه هایِ رباب را دیدم ناقۀ بی رکاب را دیدم کل بزم شراب را دیدم محمل بی حجاب را دیدم در دلم زخم های دشنام است قاتل من خرابۀ شام است * از همه گفت ، مگه میشه از هم بازیش امام باقر نگه ..* رویِ دست گلی سر بابا دختری مثل مادرِ بابا پایِ او بود منبر بابا سر به او گفت : دختر بابا میبرم با خودم تو را بابا چشم خود را ببند بابا * _ یه وقت خود این آقا داره نگاه میکنه باباش امام سجاد عمه جانش زینب یه مرتبه دیدن سر از یه طرف رو زمین افتاد .. عمه کوچکشون از یه طرف رو خاک افتاد .. آخ بمیرم ؛ خیلی درد و غصه امام باقر سنگینه اما مانند فردا وقتی شیعیان با خبر شدند چنان تشییع جنازه ای از امام باقر کردن .. امام صادق خودش با دستایِ خودش بابا رو کفن کرد .. خودش بدنُ روانه قبر کرد .. اما اون پایین تویِ قبر آقا متحیر نشده بود فقط یه امامُ سراغ دارم وقتی بدن بابا رو روانۀ قبر کرد گفت : بسم‌الله و با الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله .. دیدن از قبر بیرون نمیاد .. همچین که جلو اومدن بعضی از قبیله بنی اسد دیدن داره با بابا حرف میزنه .. بابایِ غریبم.. رسم دینِ ما اینه صورتِ میتُ رو به قبله رو خاک میگذارن .. من با این بدن چه کنم ؟.. تو که سر در بدن نداری ..* .