نمایش جزئیات

روضه ورود کاروان آل الله به کربلا شب دوم محرم بنفس حاج حنیف طاهری

روضه ورود کاروان آل الله به کربلا شب دوم محرم  بنفس حاج حنیف طاهری

.

اَلسَّلامُ علیک یا مولای یا اباعبدالله

گفت با کربُبَلا کعبه ، من از تو برترم
تو بیابانی و من بیتِ خدایِ اکبرم

کربلا در پاسخش گفتا اگر تو خانه ای
من همه خونِ خدا جوشد زهر بام و درم

کعبه گفتا مرد و زن برگِرد من آرد طواف
من مطاف مسلمین از کهتر و از مهترم

کربلا گفتا چه گویی هرشبِ آدینه من
میزبان انبیا از اولین تا آخرم

کعبه گفتا انبیاء بر گرد من گردیده اند
تو کجا و من کجا تو دیگر و من دیگرم

کربلا گفتا که روحِ انبیاء را کعبه ای ست
آن منم ، زیرا مزارِ زاده ی پیغمبرم

کعبه گفتا مرتضی در من بدنیا آمده
این شرافت بس که من خود زادگاه حیدرم

کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو
من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم

* جانم به این ناله ها .. همینُ میخواد حضرت زهرا ناله تُ آزاد کنی .. بگی حسین دل خانمُ بردی بخدا اصحابِ عرش دعات میکنه .. گریه کن ها
خودش دعات میکنه ، باباش دعات میکنه ، مادرش دعات میکنه ، برادرش دعات میکنه ، جدش دعاتون میکنه ..*

کعبه گفتا مرتضی در من بدنیا آمده
این شرافت بس که من خود زادگاه حیدرم

کربلا گفتا علی بوده سه شب مهمان تو
من حسینش را گرفتم تا قیامت در برم

کعبه گفتا من صفا و مروه دارم در کنار
وصفِ اسماعیل باشد خاطراتِ هاجرم

کربلا گفت این منم در خیمه گاه و قتگاه
سعی هفت و دو ثارالله را یاد آورم

کعبه گفتا چاهِ زمزم را کنار من ببین
سالها و قرن ها جوشد ز دامان کوثرم

کربلا گفتا که زمزم را چه با خون حسین!
زمزم تو آبُ و من خونِ خدا را ساغرم

کعبه گفتا بوده دهوالعرض از دامانِ من
*روزی که زمین آفریده شد و آبها فروکش کرد ، اولین جایی که سر از بین ابها بیرون اورد کعبه بود ، خانه خدا بود ، محل کنونی خانه ی کعبه*

کعبه گفتا بوده دهوالعرض از دامان من
من همانا بر تمام آفرینش محورم

*به اینجا که رسید دیگه کربلا جوابی نداد ، کی جواب داد؟!*

ناگهان از حق ندا آمد حرم خاموش باش تو کجا و کربلا ؟!! هرچند هستی محترم

هستی تو ، خلقتِ تو از طفیل کربلاست
شرم گویی که من از کربلا بالاترم

کربلا دارد به کل آفرینش افتخار
کربلا گوید که من عرشِ خدا را زیورم

من مزار پاک هفتاد و دو ثاراللهی ام
من هم آغوشِ اباالفضل و علی اکبرم

مضجع العشاق فرموده علی نام مرا
شاهدم این لاله ی سرخ شهادت پرورم

اشک زهرا ریخته بر دامن گلزار من
بوی جنت میوزد از لاله هایِ پرپرم

ذره ای از خاکِ من درد دو عالم را دواست
خونِ ثارالله می جوشد ز هر نخلِ تنم

این که میبوسند با هم انبیاء و اولیاء
دستِ عباس است که افتاده به خاک معبرم

گرچه در قلبم فراتُ دجله می جوشد مدام
آبها به تشنگان افکنده بر جان آذرم

در بغل دارم فرات و تا قیامت شرمگین
از رباب و حنجر خشکِ علی اصغرم

.

 .  

.

کربلا از محضر زینب تکامل یافته
از نسیم چادر زینب تکامل یافته

این بیابان میزبان دسته دسته گُل شده
آنقدر با کاروانِ گُل نشسته، گُل شده

ما گلى داریم که از خاک و آب کربلاست
شیردخت بوتراب، ام التراب کربلاست

کربلا دشت بلا ، فرمانروایش زینب است
کشتى اش خونِ خدا و ناخدایش زینب است

رتبه اى دارد که دشمن اعترافش میکند
رو به قبله میشود ، کعبه طوافش میکند

اینکه در محمل نشسته ، فاطمه یا زینب است
عالى اعلى على یا اینکه علیا زینب است

محملش را همچنان بیت الحرام آورده اند
عمه ی سادات را با احترام آورده اند

زیر پایش را ملائک با مژه جارو زدند
شش برادر در کنارِ محملش زانو زدند

عصمتش را بین، کسى عصمت ندیده این همه
عزتش را بین ، کسى عزت ندیده این همه

او اگر خشمی کند ،یکباره طوفان می شود
لشگر کوفه ز جنگیدن پشیمان می شود

هیجده تکبیرزن ، شمشیرزن آورده است
با خودش خواهر نه، زن نه، شیرزن آورده ست

*همچین که محمل ها آرام گرفت فرمود همین جا خیمه میزنیم ، اصحاب همه دیگه آرام آرام رفتند ، بحث بحثِ ناموسِ خداست ..*

از کنار محملش اصحاب یک یک میروند
بهر عرض دست بوسى اش ملائک میروند

و زمامِ ناقه اش در دستهاىِ جبرئیل
لابلاىِ گریه می آید صداى جبرئیل:

اى عزیزِ عالم امکان ، عزیزِ سرمدى !
زِینَبا اهلاً و سهلاً مرحبا ، خوش آمدى

تو بزرگ کربلا هستى ولى پایین نیا
در همان محمل بمان ، جانِ على پایین نیا

جاى تو در دشت نیست ، اینجا اذیت میشوى
کربلا گرم است ، در گرما اذیت میشوى

از سرشوق آمدى ، یکروز با سر میروى
با برادر آمدى و بى برادر میروى ..

آخرش یکروز آواره از اینجا میروى
آه با پیراهنِ پاره از اینجا میروى

هر سال این موقع دیگه همه حاجیا برمیگشتن ، خانواده ها حاجی ها رو میدیدن و خوشحال بودن ..

ولی دیگه از امروز این زن و بچه آواره شدن .. اما حاجی های این قافله آواره ی بیابونا شدن ..

میگفت سال ۶۶ کشتارِ حاجیا دیدیم همه گریه میکنن ، حق دارن آخه هر کدومشون یه عزیزی رو از دست داده بودن اما میگه یه پیرمردی رو دیدم خیلی جاسوز ناله میکرد 

دستشُ گرفتم گفتم چی شده تو چرا اینطور گریه میکنی؟! .. جگرمُ داری آتیش میزنی .. گفت خدا نکنه با عزیزت مسافرت بیای 

عزیزتُ تو سفر از دست بدی.. گفتم چرا ؟! چی شده مگه ؟!.. گفت من پسرم تازه شهید شده همسرمُ آورده بودم حج آروم بشه ..

دیروز عروسمُ تو این کشتار کشتن .. حالا بچه هاش میخوان بیان استقبال موندم جواب چی بدم …
(آماده ای بگم صدا ناله ت بلند شه؟!) روری که برگشت مدینه .. گفت مادر روم نمیشه بیام ..

با حسین رفتم ، بی حسین برگشتم … راهشُ کج کرد اومد کنارِ قبرِ پیغمبر دست برد زیر چادر ..

یه پیراهن پاره بیرون آورد ، انداخت رو قبر پیغمبر .. یا رسول الله از حسینت همین پیرهن مانده ..

.