نمایش جزئیات

قسمت پایانی روضه و توسل به حضرت رقیه(س) شب سوم محرم بنفس حاج حنیف طاهری

قسمت پایانی روضه و توسل به حضرت رقیه(س) شب سوم محرم  بنفس حاج حنیف طاهری

دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است
من چهل منزل رُخم نیلیُ چشمانم تر است

گر به من گویند بابا را نخوان! سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است

*من بابامُ میخوام … بزن ولی من بابامُ میخوام … من دلم برا بابام تنگ شده …

آی قربون گریه هاتون .. رحمت به این گریه ها ، رحمت به چشم های خیس ..

خوش به حال اونایی که بلند بلند بدون خجالت داد میزنن .. دیگه صداش بالا نمیاد ..

آی بابا .. بابا .. بابا ..
هیچ شعری ، هیچ مصیبتی شب سوم از این بالاتر نیست :

آی بابا .. بابا .. بابا ..

غرورشُ شکستن… اومد زانوهاشو بغل گرفت هی شروع کرد زبون گرفتن ..
آی بابا .. بابا .. بابا …

دخترایِ شهدای مدافع حرم دلشون کنار دل این خانمه .. خوش به حالشون شبیه این دختر شدن .. بابا از دست دادن ، یتیم شدن ، خونشون برا زینب و حسین رو خاک ریخت ..

گره به کار زیاده ، یه زمانی پسر یه آسیبی میبینه خانواده میگه ایراد نداره
(نمیدونم چند نفر میفهمید من چی میگم) ..خدا نکنه دختر یه آسیبی ببینه ..

همۀ عشق یه دختر زیبایی شِ .. از شبی که از رو ناقه افتاد ، دیگه این دختر کمر راست نکرد ..*

گیسو نمانده زیر پایت پهن سازم
در کربلا غارت شده فرش حریرم

*روضه بخونم شما هم خوب گریه کنید .. سرُ بغل گرفت یه نگاه کرد :*

گمانم جرم دارد هر که شکل فاطمه باشد
شده با سیلیُ با کعب نی از من پذیرایی

من اگه امشب روضه خانمُ نخونم نمیشه ، یازهرا .. گریه کنا آماده اید روضه بخونم!؟..

سر بریده کآن داره حرف میزنه .. دخترم این اتفاق که با سیلی و تازیانه بریزن یه خانمُ بزنن فقط اینجا نبوده ریشه اش مدینه ست .. (کی؟!)
منو حسن میلرزیدیم .. بابامونو میبردن مسجد .. مادرمون پشت در افتاده بود ..

فقط یه جمله میگم اونم از زبان امام مجتبی ؛ تو اون مجلس هرکی بلند شد یه حرفی زد به امام مجبتی ..

یه وقت مغیره بلند شد ، (تا بلند شد) امام حسن گفت تو بشین

و اما انت یا مغیره ،أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ حَتَّی أَدْمَیتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا ..(یعنی چی؟)..

یعنی یادم نمیره مادرمُ گیر .. آوردی انقدر زدی .. مادرم تو خون خودش غلطید ..

گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
قاتل گهی به کوچه گاهی به خانه میزد

*امشب نخونم کی بخونم؟! یه بیت دیگه میخونم از خرابه دوباره میبرمت مدینه .. صدا زد بابا :*

اگر با دست دنبال تو میگردم مکن مَنعم
که با یک ضربه سیلی ز چشمم رفته بینایی

*دوباره کآن سر بریده شروع کرد روضه خوندن .. آی دخترم قبل از اینم این اتفاق افتاده :*

روزی که عدو به کوچه راهم بگرفت
ابر سیهی چهره ماه م بگرفت
با دست به دنبال حسن میگشتم ..

رحمت خدا به این ناله ها من چیزی نخوندم اینجور داری گریه میکنی .. حرف اخرمُ بزنم گفت بابا قبوله قبلا هم مادرتو زدن چشماشم نمیدید قبوله ولی من فرق دارم :

دست عدو بزرگتر از صورت منه…

.