نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _شب سوم محرم _ حاج محمود کریمی

روضه و توسل جانسوز _شب سوم محرم _ حاج محمود کریمی

کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم، به خدا عمة ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه‌ام وجه امام شهدا را.   حال در شام بوَد تربتِ من کعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجات بیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرم کوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شده‌ام، روضه بخوانید به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه در این عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنی چشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک که گیرم همه جا دست شما   روز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکة کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بی‌بال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.   همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشة ویرانه‌سرا منزل ما شد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس از آن زخم زبان‌ها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را.   *شروع کرد ناله زدن...خواب دیده ...دمِ دَرِ خرابه گفت: خواب دیده بچه... ببرید سر رو *   اشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سینه پر از شعله فریاد، زدم داد که عمه پدرم کو؟ بگو آن کس که روی دامن او بود، سرم کو؟ چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان و کشید از ره احسان به سرم دست نوازش همه از ناله من آه کشیدند و به تن جامه دریدند که ناگه طبقی را که در آن صورت خورشید عیان بود نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرم بود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدا را.   چه فروزان قمری بود، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ، به پیشانی او جای یکی سنگ، لب خشک و ترک خوردة او بود کبود از اثر چوب به اشک و به پریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و با گریه زدم بوسه به رگ‌های گلویش نگهش کردم و دیدم دو لبش در حرکت بود به من گفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم، آمده‌‌ام تا که تو را هم ببرم، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک «یا ابتا» گفتم و پروازکنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علی‌اکبرِ فرخنده لقا را.   ✘شاعر:غلامرضا سازگار . .

بابا...

 یه گوشه خواب بودم خیلی آروم ...

*خوابیده بودم *

ولی پیچید تو گوشم صداشون ...

نمیبردن اگه گوشواره هامو

خودم می بخشیدم به دختراشون

*من بچه توام .نمیبردن خودمم بهشون میدادم .*

من که جدم علی به وقت نماز

داد انگشتری به اهل نیاز ...

مادرم فاطمه سه لیل و نهار

کرد افطار خویش را ایثار

من خودم گوشوار  میدادم ....

دُر به آن نابه کار میدادم .

پس بگو تازیانه کم بزنند ...

دخترم... دخترانه ام بزنند...

نمیبردن اگه گوشواره هامو

خودم می بخشیدم به دختراشون ...

گذشت و گم شدم توی بیابون ..

آخه از قافله جامونده بودم...

یکی اومد برم گردوند بابا...

ولی کاشکی همونجا مونده بودم ...

 *بابا...*

بداخلاقن چِقد مردای شامی ...

به جای قلب، سنگه تو دلاشون

با این دستای سنگینی که دارن

 دلم میسوزه واسه بچه هاشون ...

یه جوی زد چشام تاره هنوزم ...

یه جوری زد قدّم از درد خم بود...

جای دستش یه کم بهتر شد اما ...

جای انگشترش رو صورتم موند...

تو روی نیزه و من رویِ ناقه

تو چشمات باز و من دستام بسته...

چقدر شکل همیم بابا نگاه کن ...

منم مثل تو دندونام شکسته

النگوهامو تو بازار فروختن

دیگه فرقی به حال من نداره...

ولی ای کاش اینجوری نمونن...

اخه مال یتیم خوردن نداره...

به ماهِ آسمون میگفت

شمعِ شبستونِ منی

یاد عموم بخیر که تو

مثل عمو جون منی

راستی تو از تو آسمون

ببین بابای من کجاست ؟!

بهش بگو که دخترت

ساکنِ تو خرابه هاست...

بابا ...بابا....

*میگم به داد بچه برس به هق و هق افتاد...

بابا ...باب...باب...بابا....

مَ...نو... بِ...بَر ...

مَ...من...جا می...مونم... عمه مو میزنن...

شیرین زبونیم تموم شد....مال اون وقت بود که دندون هام سالم بود ...

بابا ....

ای حسین....*

.