نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم ماه محرم به نفسِ حاج علی علیان
برید کنار میخوام سر و ببینم
زخمایِ روزِ آخرُ ببینم
جلو چشامُ نگیرید که میخوام
پارگی هایِ حنجرُ ببینم ..
"مَن الَّذی ایتَمنی "بابایی
دیگه تو آغوشِ منی بابایی ..
این همه جا رفتی دلت میومد
به دخترت سر نزنی بابایی ؟..
لبایِ غرق خون ، با تو چه کرده چوب خیزرون
زده چه ضربه ای ، شکسته دندونِ تو از همون
حالا که اومدی کنار من بمون
کاشکی میشد بازم به روم بخندی
پلکایِ زخمیتُ دیگه نبندی
خیلی تنم درد میکنه بابایی
از شبی که پرت شدم از بلندی
ببین لبم داره عجب شکافی
نمیشه مویِ سوخته رو ببافی
هر دفعه گفتم که بابامُ می خوام
بهم زدن یه سیلیِ اضافی
از کوچه ها نگو ، راستی خبر نداری از عمو
بگو اگه دیدیش ، سرِ رقیه سوخته مو به مو
از مجلسِ یزید چیزی بهش نگو ..
جایِ طنابِ رو تنم بابایی
زخمیِ دورِ گردنم بابایی
محلۀ یهودیا شلوغ بود
کاشکی فقط میزدنم بابایی
میون نامسلمونا حَرم رفت
اِنقده اونجا داد زدن سرم رفت
کاشکی فقط میزدنم بابایی
یه دسته موهام با گُل سَرم رفت
شبی که گُم شدم ، صدا زدم نزن میام خودم
سوخت بابا چادری که خریدی برا تولدم
کبودِ چشمم از شبی که گم شدم
*همۀ روضه م تو این یکی دو جمله ست بگم صدا ناله ت بلند شه .. راوی میگه سرُ وقتی دید عمه کمک کرد گذاشت تو بغلش .. بعد یه مقدار نگاه کرد تو اون تاریکی خرابه سرُ گذاشت زمین نازدانه ، دستاشُ مشت کرد .. شروع کرد با دستاش به صورتش میزد .. *
چشم بر من بسته ای دیگر نمی خواهی مرا
آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند ..
من بدونِ معجرم ، خیلی خجالت میکشم
تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!
خسته ام سر درد دارم پیکرم درهم شده
بس که من را از بلندی بی هوا انداختند
شاعر : محمدجواد شیرازی
*گفت بابا امروز یه جایی دیدمت که نباید میدیم .. همۀ جگرم آتش گرفت که دیدم عمه ام کاری از دستش بر نمیاد ..*
در سرم بود که با هم به تفرُج برویم
گفته بودم که مرا شمر به صحرا نبرد
خیزران کارِ بدی کرد لبت را بوسید
اثر بوس مرا برد ، بگو تا نبرد
شاعر : محمد سهرابی
حسین ...
*اینم برا شهدامون ، اموات ، مدافعانِ حرمِ زینبی همه فیض ببرن ؛ سرُ که رو زانوش گذاشت ، (شنیدید روضه خوان ها میگن یه وقت عمه اومد دید سر یه طرف رقیه یه طرف ؟) این سه ساله دیگه جونی تو بدن نداشت .. سرُ رو زانو گرفته ، خودش خم شد برا بوسیدنِ بابا .. یه لحظه زینب سلام الله دید دیگه آروم شده .. (زبانِ حال) گفت خوب حرفاشُ با بابا زد خوابید .. درد و دل هاشُ با بابا کرد خوابید .. راحت شد .. بالاخره دید باباشُ .. اما ساعتی نگذشت بی بی دید نه اصلاً تکونم نمی خوره .. رفت جلو ، صدا زد رقیه ام .. رقیه ام .. گفت تا خوابِ سرُ از بغلش بردارم .. اینا اگه بیان با تازیانه بیدارش میکنن .. همین که اومد سرُ از رقیه جدا کنه .. انگار تعادلِ این دختر با همین سر بود .. سرُ که برداشت بچه افتاد .. (بلدی زبون بگیری؟) امام صادق (ع) فرمود آخر الزمان یه عده ای میان مثه مادرِ بچه مرده برا جدِ غریبم حسین گریه میکنن .. تازه موقعِ ناله زدنِ زینبِ .. همین که دید رقیه افتاد .. شروع کرد به سر و صورتش زدن .. اُم کلثوم اومد دستِ زینبُ گرفت .. خواهر چه میکنی با خودت .. گفت الهی براش بمیرم .. بچه م گرسنه مُرد ..*
برچسب ها
- متن روضه حضرت رقیه (س)
- شعر مذهبي
- دانلود روضه
- روضه جانسوز
- روضه و توسل
- گريز روضه
- گريز مداحي
- متن روضه با صوت
- متن روضه شب سوم محرم
- متن روضه شهادت حضرت رقيه
- متن روضه شهادت سه ساله اباعبدالله الحسين
- متن شعر مداحي حضرت رقيه
- شعر روضه شهادت حضرت رقيه
- متن روضه براي حضرت رقيه امام حسين
- متن روضه شب 3 محرم
- شب حضرت رقيه