نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه(س) شب سوم محرم کربلایِ معلی بنفس حاج حسن خلج

روضه حضرت رقیه(س) شب سوم محرم  کربلایِ معلی بنفس حاج حسن خلج

نیمه‌ی شب شده و خواب پریشان دارم
همرَه خون به لبم ، ذکر پدرجان دارم

داغ پی در پی و اندوه فراوان دارم
خواب دیدم که سری را روی دامان دارم

دیدم آن سر ، سر باباست ، خدا رحم کند
غرق خون غنچه‌ی لبهاست ، خدا رحم کند

شام هرچند پر از سایه‌ی اهریمن بود
تا که از خواب پریدم ، همه جا روشن بود
سر نورانی بابا به روی دامن بود ..

حسین .. غریب کربلا حسین ..

تا که از خواب پریدم ، همه جا روشن بود
سر نورانی بابا ، به روی دامن بود
چشمهای پدرم ، خیره به چشم من بود

*توی هر فرهنگی بگردید ، توی هر طایفه ای نگاه کنید ، بین هر قوم و عشیره‌ای برید پرس‌وجو کنید

وقتی یه دختربچه یتیم بهانه‌ی بابا بگیره ، معمولی ترین کاری که میکنند آغوش میگیرند ، نوازش میکنند

سعی میکنند به یه چیزی حواس بچه رو پرت کنن .. تنها جماعتی که سر بریده‌ی بابارو گذاشتن جلو بچه‌ی یتیم ..
حسین ..*

تا که چشمم به سر افتاد زبانم وا شد
لیله‌ی قدر من امشب چقدر زیبا شد

*أبتا … من ذاالذی أیتَمَنی عَلیٰ صغر سنی

تربیت شده‌ی دامان زینبه .. خانوم خانومای عالمه .. سه ساله‌س ولی آیینه تمام نمای مادرش زهراست …

همونجوری که مادرش از علی توی خونه رو گرفت ، این خانوم متوجه امامش هست ، همه‌ی حواسش به حجت خداست ..*

بابا …
راضی‌أم این که نگیری به بغل دختر را
شاهدم خصم جدا کرده سر و پیکر را
برده حتی ز تو پیراهن و انگشتر را

بی خبر نیستم بابا .. من وظیفه شناسم .. وظیفه دخترت امشب اینه :
می‌تکانم ز سرِ سوخته خاکستر را

حسین ..
این ناله رو رها کن بگو حسین ..

چقَدَر رویِ کبود تو به زهرا رفته
بس که چوب از لبُ دندان تو بالا رفته

حسین …
گریه کنا گریه کنن ، ضجه کنا ضجه بزنن ، ناله بزن ، لطمه بزنن ، خودتو به آقا نشون بده …

می‌خوام روضه بخونم ناله بزن ، ای غریب مادر حسین ..

مگه چی میخوای بگی؟! دیگه چی مونده .. دیگه چی نگفتی که میخوای روضه بخونی ..

عرض کرد آقای من ، مولای من .. اون غمی که شما فرمودید اگر اشک چشمم تموم بشه ،

براش خون گریه میکنم کدوم غمه؟ غم شهادت عموجانتون علی اصغر هست
فرمود نه .. این غم ، غم بزرگتری هست ، عموجانم علی اصغر هم بر اون غم گریه می‌کنه ..

عرض کرد آقا جان ،غم شهادت عموجانتون عباس هست؟
فرمود عباس هم به این غم گریه می‌کنه . آقاجان شهادت جد شما ابی عبدالله هست؟

فرمود حسین هم به این غم گریه میکنه‌..

این چه غمی هست؟!
فرمود شهادت‌ها حق ماست ، شهادت‌ها ارث ماست ، اما قرار نبود زیر این آسمون کسی دست عمه‌های منو ببنده ..

رفقا ما برای چی نمی‌میریم.. حسین جان پس کی قراره از غصه شما دق کنیم ..

تا که با عمه‌ی خود وارد بازار شدم
مورد مرحمت خنده‌ی اغیار شدم
هرکجایی که پدر سخت گرفتار شدم
متوسل به عموجان علمدار شدم

من نگویم که چه‌ها بر سر من آوردند
چادری را که برایم تو خریدی ، بردند

دل شب از خواب پرید ، گریه میکنه ، داد میزنه ، وای بابام ، وای بابام .. خانومای خرابه دورش جمع شدند ،

هرکاری میکنند آروم نمیشه این دستای کوچولورو مشت می‌کنه ، هی به دهن میکوبه ، وای بابام ..
آقا زین العابدین دید سه ساله دهنش غرق خون شد ، دوید خواهرُ بغل گرفت به سینه چسباند ، عزیز دلم چرا اینجور می‌کنی ..
گفت الان خواب مجلس صبحُ دیدم ، هی با چوب به لب و دهن بابا ..

حسین ..

.