نمایش جزئیات

عقدۀ دل

عقدۀ دل

در آن شب شام را شوری دگر بود

تو گویی شام عاشورا دگــــر بود

سه ساله دخـــــــتری چون ماهپاره

فرو می ریخت از چشمش ستاره

طواف شـمع چون پروانه می کرد

به دستش موی بابا شانه مـی کرد

سر روی پــــــدر را پاک می کرد

برایش عقدۀ دل باز مـــــــی کرد

بـــــــــه قـــــــربان سر نورانی تو

چرا خون ریزد از پــــــیشانی تو

رخ من نیلی از سـیلی است ای سَر

لبان تو چرا نیـــــلی است ای سَر

مگــــــــــــر چوب جفا بوسیده بابا

که خون بر روی او خشکیده بابا

تـــــــــو از چوب جفا داری نشانه

مـــــــــــرا باشد نشان از تازیانه

ز تــــــــــــــــو دارم تمنا جان بابا

مرا با خــــــود ببر در نزد زهرا

کــــــــــه گیرم در بقل مانند جانش

دهم من جـــــای سیلی را نشانش