نمایش جزئیات

بچه ها محو حسینند

بچه ها محو حسینند

وقتی اومدن محضر امام حسین، جوابشون کرد. پیش مادر اومدن، داغ علی اکبر ما را کشته حالا نوبت ما به تعویق  افتاده، زینب فرمود بروید دایی را به حق مادر پهلو شکسته قسم دهید اجازه می دهد، رفتن تا زینب اومد، اجازه داد، اومدن مقابل لشگر، عمر سعد صدا زد عجب زینب برادر دوست است همه هستیش را در طبق اخلاص گذاشته، بچه ها محو حسینند گاهی می گن ،نواده جعفریم، گاهی می گفتن حسین ،شهید شدن آقا آمد هر دو را بغل کرد، پا ها رو زمین، زنها از خیمه بیرون آمدند از زینب خجالت می کشیدند، گفتند نمی آیی، فرمود: نه فدای حسین، بعدها عبدالله جعفر پرسید: شنیدم علی اکبر افتاد رفتی به حسین رسیدی بالا سر علی ،مگه بچه ها خطایی داشتن نرفتی بالا سرشان، زینب گریه کرد صدا زد دیدم قربانیان من قابل حسین را ندارد، ترسیدم حسین خجا لت بکشه،علی اصغر شهید شد گاهی طرف خیمه گاه بر می گشت اومد پشت خیمه قبر کوچکی کند یک دفعه  صدایی شنید صبرکن آقا ببینمش