نمایش جزئیات
روضه جانسوز_طفلان حضرت زینب سلام الله علیها_شب چهارم محرم_حاج محمود کریمی
"اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفیکُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً "
من تو خیمه منتظر،تا که رو سپید بشم
تو اجازه بدی و مادر شهید بشم
تا که دیدم پسرام،چشم گریون اومدن
*وقتی شمشیر رو حمایل کرد،موها رو مرتب کرد،فرمود:حالا قدم بزنید،خانوم مگه تا حالا راه رفتن بچه هاتو ندیدی؟! آخرین نگاهه درست،تو لباس سربازی ندیدیشون درست؛اما زینب دختر علی،راه رفتن باباشو تو لباس رزم دیده،میخواد ایرادای کارو در بیاره؛محکم،سینه ستبر،ای مادر فدای تو...
سرا رو پایین نندازید،جمجمتونو به خدا بسپارید،به لشگر با چشم تنگ نگاه کنید،دشمن رو کوچک بشمرید،سفارشای امیرالمومنینه،فقط یه جا سرتون رو پایین بندازید،اونم خواستید برید اجازه بگیرید*
تا که دیدم پسرام،چشِ گریون اومدن
هر کدوم یه گوشه ای،شمشیرو زمین زدن
یکیشون میگفت:دیدی مارو عاشق ندونست
یکیشون میگفت:حسین ما رو لایق ندونست
پسرام میگن:دایی تو رو خیلی دوست داره
تو برو ازش بخواه،بگو آخرین باره
بگو با برادرت آخرین خواهشمه
بگو بچه هام فدات،میدونم خیلی کمه
حالا من چیکار کنم؟چه جوری خیمه برم؟
تو بگو که چی بگم تو جواب مادرم؟!
اسم مادرم اومد،خواهرت فدا سرت
رو منو زمین نذار،تو رو جون مادرت
میدونی اگه بری اینا ماتم میگیرن
هستیشون تویی داداش،تو نباشی میمیرن
لحظه ای الان برم،پسرامو بیارم
میدونم چیکار کنم،دیگه چاره ندارم
پسرای ناز من،پاشین آماده بشین
یاعلی! خدا بخواد دیگه رفتنی شدین
برید و برا حسین،سینتونو چاک کنین
کارتون درست شده،اشکاتونو پاک کنین
شمشیراتونو ور دارین،سرو بالا بگیرین
اون جوری که من میگم،اذن از آقا بگیرین
هر چی التماس کنین،نمیشه بازم کمه
تیر آخر همینه،تو رو جون فاطمه ...
*گردنا رو کج کردن،اومدن پیش داییشون حسین،اصلا لحن یه جوری شد که حال ابی عبدالله بد شد...*
آقا بذار که ما بریم،تو رو به جون فاطمه
همه بشن فدات چرا مادوتایی نگاه کنیم؟
مگه میشه شیش ماهه رو سه شعبه از تیر بگیره
تنها باشی و بی سپاه ما دوتایی....
مگه میشه تنها بری ماهم تو خیمه بمونیم
بیفتی زیر دست و پا،ما دوتایی نگاه کنیم
مگه میشه تنها بری،بعد تو این حرومیا
بیان به سمت خیمه ها ما دوتایی نگاه کنیم
مگه میشه تنها بری،تنت بمونه رو زمین
سرت بره رو نیزه ها،ما دوتایی نگاه کنیم
مگه میشه تنها بری،خودت بگو تو رو خدا
آتیش بگیره خیمه ها،ما دوتایی نگاه کنیم
مگه میشه تنها بری،دست پلید این سگا
بره به سمت بچه ها،ما دوتایی نگاه کنیم؟
*مگه میشه تو نباشی؟دست سیاه این کوفیان،یعنی ما وایسیم نظاره گر باشیم؟!نیگا کن علی اکبرت رفته،قاسم رفته،ما موندیم،اصلا رومون نمیشه به هم نیگا کنیم*
مگه میشه تو نباشی دست سیاه کوفیا
بره به سمت معجرا،ما دوتایی نگاه کنیم
مگه میشه تو نباشی،سه ساله پیش چشم ما
طناب به روی دست و پا،ما بمونیم نگاه کنیم؟
حالا که راهی نداره،ما هم بشیم فدا سرت
چاره نمونده که میگیم تو رو به جون مادرت..
. .*دیگه راهیشون کرد،اینا نوه های جعفر طیارن،نوه های علی ن،ترس در وجود اینا راه نداره،تو این گیر و دار رجز خوندن رو ببینید،کجای کارن این دو نوجوون؟! وارد میدان شدن نگفتن ما بچه های عبدالله بن جعفریم،میخواستن دشمنو آتش بزنند با رجزهاشون؛گفتند:آهای! ما بچه های زینبیم! اصلا لشگر روحیشو از دست داد،اینا دیگه کین؟این خواهر این طوری تو میدونه" اول یه جنگ نمایانی کردند،ولوله ای تو لشگر افتاد،آخر صدای یه عده بلند شد،مگه نمیشناسید؟ اینا نوه های علیند"اصلا اینا ترسو نمیشناسن،هر کی رو تو کربلا حریف نشدن،اول سنگبارون کردن..."
اینطوری که من دیدم فقط دونفر،اونم مسلح نبودن،سنگباران نکردن،یه ضرب زدن،یکی روضشو فرداشب براتون میخونم،یکی هم دیگه نا نداشت حرف بزنه با تیر زدن،بقیه رو دیدن حریف نمیشن سنگباران کردند" همچین سنگ اول و دوم و دهم"دست آمد بالا دفاع کنه نیزه ها تو پهلو رفت..." دوتا آقا زاده رو زمین افتادن؛ لحظه های آخر صدا میزدند:" امیری حسین"
ابی عبدالله بالاسرشون رسید،همتون میدونید،بدن دوتا آقازاده ی حضرت زینب که امام حسین می آورد،از خیمه بیرون نیامد زینب ..." اواخر عمر تو دل عبدالله بن جعفر سوال پیش آمد،میدونم خانم جان هر کاری شما بکنید عین حکمته ولی میشه بگید چرا هر شهیدی رو آوردن شما بعضی موقعا زودتر بالاسر شهید رسیدی،مثل علی اکبر اما برا بچه ها من از خیمه بیرون نیامدی؟!
گفت:عبدالله !از لابه لای خیمه میدیدم حسین داره میاد،هی نگاه به خیمه میکرد،گفتم:اگه برم بیرون آقام از من خجالت میکشه،کمک کردن آوردن،بالاخره دو تا بچه های من رو به خیمه دارالحرب آوردن؛حسین بالاسر همه رفت..." عالم بسوزه برای اربابم" لحظه های آخر دیدن یکی سرازیر گوداله تا زینب اومد برسه دیدن سر حسین بالای نیزه هاست...
سری به نیزه بلند است، در برابر زینب
خدا کند که نباشد،سر برادر زینب
ماه شب تار زینب ...
ای سالار زینب ...
حسین ...
این دست بالابردنه یعنی دامان ابی عبدالله رو داری میگیریا
حسین آرام جانم ....
بگو:فاطمه جان ممنونتم،اسم گریه کنای حسینتو شما تعیین میکنی،به خدا تا مادرش نخواد کسی نخواد کسی نمیتونه بیاد،کسی یه قطره اشک نمیتونه بریزه...آخه خرجی حسینو مادرش میده" مادرش بهانه ی خلقته،وقتی داشت از خیمه بیرون میرفت هر جوری صداش زدن دیگه برنگشت؛دل کنده داره میره؛زینب دیگه دید چاره ای نداره نام مادرو برد حسین ایستاد...گفت:"مهلا مهلا...یابن الزهرا..."ای حسین ...
.