نمایش جزئیات

روضه_شب چهارم محرم _روضه دوطفلان حضرت زینب(س)_حاج حسن خلج

روضه_شب چهارم محرم _روضه دوطفلان حضرت زینب(س)_حاج حسن خلج

مهریه ی عروسی من،دیدن روی تو بود

ای از تو پر تمام من و لحظه های من

تقصیر من که نیست دلم شور میزند

بگذار لحظه ای تو خودت را به جای من

*تو باشی حسین داداشت تنها مونده باشه حسین،سی هزار لشگر جمع شده باشند حسین...*

دل دل مکن اجازه ی میدانشان بده

دیدی اگر شجاع نبودند پای من

داداش بیا و یک نگاه به قلب خواهر کن

سپاه من آماده شد،فقط تو لب تر کن

تا نکشی خجالت،بدرقشون نمیرم

اگه اجازه بدی خودم برات بمیرم

*بازم دید آقا سرش رو پایین انداخته؛شاه کلید رو درآورد زینب،گفت:حالا این کلید رو به کار میگیرم نتونی رومو زمین بندازی؛

داداش جون مادرم...داداش به چادر خاکی مادر...تا سرش رو به اشاره ی تایید تکون داد خانوم زینب فوری...*

برید به یاری دایی که داره دیر میشه

سخته براتون ببینید مادر اسیر میشه

بعد شما یه روزی،زینب میبینه آزار

بهتره که نبینید منو تو کوچه بازار

*گذشت...کاروان برگشت مدینه؛یه روز عبدالله گفت:بی بی جان زینب،یه سوال دارم؛شنیدم کربلا هر شهیدی زمین می افتاد زینب میرفت...بدن رو برگردونه،شما تا حدتوان میرفتی کمک میکردی،علی اکبر زمین افتاد،زیر بغل حسین رو میگرفتی،شنیدم وقتی دوتا پسرامو برمیگردوندند به خیمه از خیمه بیرون نیامدی،یعنی پسرای منو قابل ندونستی؟صدا زد عبدالله دست از دلم بردار! کدوم مادریه نخواد جنازه های بچه هاشو ببینه،پس چرا نیامدی؟عبدالله ترسیدم حسینم از روی من خجالت بکشه...حسین.

.