نمایش جزئیات
روضه و توسل به دو طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم ماه محرم سال 1397 به نفس استاد حاج منصور ارضی
السَّلامُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ ،بِمُوالاتِكُمْ عَلّمنا اللّهُ مَعالِمُ دینِنا و أصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا،السَّلامُ عَلَیْكِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ
دست بر دامان آن زن میشوم کز شوکتش
قرنها افتاده هر مردی به پای عزتش
قدر اگر زهراست!قدر فاطمه این دختر است
باخبر هرگز نباشد هیچکس از قیمتش
با همان دستی که آتش را گرفت از خیمه ها
آبرو بخشیده ابراهیم را با ملتش
آستینپاره نه با خود ذولفقار آورده است
کاخ استبداد را ویران کند با قدرتش!
می نویسند عالمان از معجزات خطبه اش
می نشینند انبیا هرروز پای صحبتش
سوختن پای حسین از واجبات زینب است
او بلا را میخرد هرقدر باشد قیمتش
بین این بزم عزا هرکس حسینی میشود
مطمئنا بوده با امضای زینب دعوتش
چادرش را بر کمر میبنند و بالای تل
منتظر می ایستد پس کی بیاید نوبتش
سهم آبش را میان بچه ها تقسیم کرد
*حضرت با ابالفضل و آقا ابی عبدلله و اون دو سه روزی که آب رو بستن اینا دیگه آب نخوردن سهم آبشون و به بچه ها میدادن اصلا ما نمی شناسیم ...*
سهم آبش را میان بچه ها تقسیم کرد
تشنه تر بود از همه حرفی نمیزد از عطش
*بی بی جانم .. خواستگار برات اومده پسر جعفر طیار . (خواستگار زیاد داشت به هیچکس جواب بله نمی گفت) ، پسر جعفر اومد عبدالله بن جعفر اجازه میدی بابا باهاش حرف بزنم ، اون ور پرده زینب با عظمت نشسته پسر عمو شنیدم اومدی برای خواستگاری میدونی سخته زندگی کردن با من گفت هر چی باشه ، گفت هر چی تو بخوای همون گفت اولین حرفم قبل از مهریه و دیگر وسایل بدون هرجا حسینم بره من باید دنبالش برم .. امیرالمومنین داره گوش میده ، شروع کرد گریه کردن ،عبدالله من بدون حسین نمیتونم زندگی کنم .. شب عروسی شد ، ام سلمه میگه فردایِ عروسی رفتم خدمتِ بی بی حضرت زینب دیدم داره گریه میکنه .. بی بی جان چیزی شده ؟ گفت یه روزِ من حسین و ندیدم ..ام سلمه میگه اومدم خونۀ حسین دیدم آقا نشسته داره گریه میکنه ..
ای وادیِ جداییِ من از برادرم
بر تو سلام ، گرچه کنی خاک بر سرم
ام سلمه به حضرت فرمود همین حالُ زینب داشت میشه پاشی بریم خونشون گفت آری .. دنبال یکی میگردم منو ببره خونه برم بهش به بهانۀ تبریک ، ام سلمه میگه وقتی این دوتا رسیدن به هم ..
خدا کند که من از تو جدا نگردم وای ..
همه بچه هاشونُ آماده کردن هر کدام نوبتشون شد فرستادنُ ابی عبدالله قبول کرد .. بعضی هارو با اکراه مثلِ قاسم ابن الحسن بعضی هارو سریع ...حضرت دوید پیشِ بچه هاش اختیار با بچه هاست ، خودشون اومدن نامه آوردن عبدالله ابن جعفر عذر خواهی کرده آقاجون من نمیتونم بیام .. مشکل بدنی داشت بچه هامُ فرستادم شنیدید تو راه رسیدن و دست دایی رو بوسیدن اومد بچه هارو آماده کرد ، گفت چیزی به دایی نمیگید فقط میگید ما غلامتیم ... حضرت نشسته تو خیمه یا ایستاده یه وقت دید این دو آقازاده محمد و عبدالله وارد شدند سلام کردندُ پاهایِ دایی رو بوسیدند ، حضرت دید شمشیرها حمایلِ .. چون شمشیر بلندِ انداخته بودند تو گردنشون تا بتونن بجنگند. گفت برای چی اومدید گفتن ما اومدیم جونمونُ قربون کنیم گفت برید با مادرتون بیاید یه وقت دید از پشت خیمه گفت حسین من اینجام . چرا نیومدی تو خواهر ، گفت آقاجان خجالت کشیدم .. این بچه هام ارزشی ندارند انقدر این دو خواهر و برادر گریه کردند ..
بشنوید آیه هایِ عظما را
از حرم نفحهٔ مسیحا را
قصهٔ عاشقیِ دلها را
شرحِ مجنون و شرحِ لیلا را
تا تماشا کنید غوغا را
گفت با ما، شفیعهٔ محشر
که منم محوِ حضرت داور
هستم آرامِ قلب پیغمبر
نور چشمِ خدیجه و کوثر
حبلِ محکم تمامِ دلها را
دخترِ شمسِ مشرقینم من
به علی ماهِ مغربینم من
خود ، یکی از دو زینبینم من
زینبم ، خواهر حسینم من
رهبرم ، انقلابِ زهرا را
منکه از ابتدای نوزادی
با حسینم، به هر غم و شادی
لحظه ای نیست بی رُخش یادی
چونکه آمد زمان امدادی
یاورم پس امام و مولا را
خبر از کارزار آوردند
عاشقان افتخار آوردند
کربلا را به بار آوردند
همه اصحاب، یار آوردند
من خجالت کشیدم آقا را
غربتِ مقتدای خود دیدم
وقتِ قالوا بلای خود دیدم
امتحانِ ولای خود دیدم
لحظهٔ کربلای خود دیدم
کردم ایجاد حجِ کبرا را
همه دارایی ام دو طفلان بود
لحظهٔ رفتنِ به میدان بود
دادنِ کشته بهرم آسان بود
در دلِ بیقرار،طوفان بود
کنَد آیا قبول اینها را
یاد دادم ، قسم دهید به او
نامِ زهرا ز جان بَرید به او
عهدِ خود را وفا کنید به او
از دل ایمان بیاورید به او
تا دهد اذنِ حَربِ اعدا را
اذن داد و به دل جَلا دادم
داغ و درد و غم و بلا دادم
خوش بحالم که کشته ها دادم
کشته در راه کربلا دادم
ذبح کردم دو سروِ رعنا را
حج خود را تمام کردم من
اقتدا بر امام کردم من
با قیامش قیام کردم من
عشقِ او را بنام کردم من
شاد کردم علیِ اعلا را
چون به بالینِ کودکانم رفت
خستگی از تمام جانم رفت
اشکِ حسرت ز دیدگانم رفت
که نشد بیش از این توانم، رفت
سوی معراج بُرد گلها را
بر تنِ پاره پارهٔ طفلان
لحظه ای هم نگشته ام گریان
در حرم از نظر شدم پنهان
آری این است در همه دوران
عشقِ خواهر برادری ما را
*همه زن و بچه اومدن بیرون ابی عبدالله رو یاری کردن .. ولی بی بی نیومد احترام کرد*
آوردم دو هدیه برایت
ناچیزند دو عالم فدایت
شکستم آن دم که غربت خواندم
من از خطبه هایت
گرچه دلی پر از تب داری
داغ عظیم مرتب داری
غصه نخور تو زینب داری
ثارالله ...
پرپر کرد عدو گلشنت را
میفهمم غم دامنت را
بمیرم از غم نبینم یک دم
خجل بودنت را
کرب و بلا عجب جایی شد
دور و برت چه غوغایی شد
بی کسی ات تماشایی شد
ثارالله ...
.