نمایش جزئیات

ذکر توسل به ساحت مقدس سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب چهارم ماه محرم سال 97 به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

ذکر توسل به ساحت مقدس سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب چهارم ماه محرم سال 97 به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

هر که جان داد به جانانِ تو یا ثارالله
می برد راه به سامانِ تو یا ثارالله
 
بر سلاطینِ جهان ناز فروشد همه دم
هرکه شد سائلِ دربار تو یا ثارالله
 
روزِ محشر به تو سوگند پریشان نشود
هر کسی گشته پریشانِ تو یا ثارالله
 
*آقاجان چقدر یک سال انتظار کشیدیم تا محرمُ دیدیم ... اما به سرعت داره می گذره .. شب چهارمِ .. شبِ بچه های زینبِ ..*
 
همۀ اهلِ جهان را به خدا رزق دهد
تا ابد سفرۀ احسانِ تو یا ثارالله
 
از ازل تا به ابد هر که به دنیا آمد
همه هستند سر خانِ تو یا ثارالله
 
نه فقط ماهِ مُحَرَّم همۀ سال شده
چشم هایِ همه گریان تو یا ثارالله
 
حاضرم گوشه ای از کربُبَلا جان بدهم
جانمان باد به قربان تو یا ثارالله ..
.
.

گاه لیلاییُ گهی مجنون

گاه مجنونمُ گهی لیلا

گاه خورشید و گاه آیینه

رو به رویِ همیم در همه جا

ای طلوعِ همیشۀ قلبم

با تو خورشیدِ عالمینم من

تو حسینی ولی گهی زینب

گاه زینب گهی حسینم من

وقتِ سجاده ، وقت نافله ها

لبمان نذر نام یکدیگر

دو کبوتر درین حوالیِ عشق

بر سر پشتِ بام یکدیگر

منو تو آیه هایِ تقدیریم

منو تو هم دِلیم و هم دردیم

خواب بر چشممان نمی آمد

تا که بر هم دعا نمی کردیم

دل ندارم تو را نظاره کنم

در غروبی که بی حبیب شدی

تکیه بر نیزه ی شکسته زدی

این همه بی کس و غریب شدیم

کاش اینجا اجازه می دادی

تا برایِ تو چاره می کردم

این گریبانِ اشتیاقم را

پیش چشم تو پاره می کردم

همه از خیمه ها سفر کردند

همه در خونِ خویش غوطه ورند

همه پیشت فدا شدند اما

کودکانم هنوز منتظرند

آن دمی که ممانعت کردی

میهمانِ نگاهِ من غم شد

از بلا و غم مصیبت تو

آن قدر زخم خواهرت کم شد

کودکانم اگرچه ناقابل

ولی از باده غمت مستند

آن دو بالی که حق به جعفر داد

به خدا کودکان من هستند

خنده ها با نگاه غمگینت

اذن پرواز بالشان باشد

اذن میدان بده به آنها تا

شیر مادر حلالشان باشد

*یکم زبانِ حال بگم .. بچه هارو موهاشونُ شونه کرد آورد تو خیمه ای باهاشون حرف زدن هی به بچه هاش می گفت عزیزای من ، میخوام روی مادرتونُ سفید کنید .. من که زنم نمی تونم برم وسط میدان .. اگه داداشم اجازه می داد خودم می رفتم وسط میدان شمشیر می زدم .. همون کاری که مادرم کرد بین در و دیوار پهلوشُ شکستن اما خودشُ رسوند وسطای کوچه .. شما نوه هایِ علی اید .. شما نوه هایِ فاطمه اید .. یه کاری کنید خجالت مادرمُ نکشم .. برید سراغ دایی اذن میدان بگیرید .

دو تا آقازاده انقدر مودب سرشونُ پایین انداختن .. دایی جان ما رو مادر فرستاده .. دایی جان نمی تونیم ببینیم شما انقدر غریبید .. اجازه بده ما هم مثل علی اکبر میدان بریم .. حضرت یه نگاهی کرد دست به سر و صورتشان کشید خدا برا مادرتون حفظتون کنه ..

(زینب منتظره الان جواب حسین چیه؟) یه وقت دید بچه ها دارن گریه می کنن .. (چی شده بچه های من؟) صدا زدن مادر ، دایی اجازه نداد .. فرمود شما مراقب مادرتون باشید .. تا این حرفُ شنید زینب خودش از خیمه بیرون زد .. اومد جلو ، گفت حسین ؛ جان مادرم .. بذار بچه هامُ فدات کنم .. گفت خواهر شاید باباشون منتظر باشه .. صدا زد آقا وقتی از مدینه بیرون اومدیم عبدالله جعفر به من گفت زینب یادت باشه هر جا دیدی خواستن مقابل حسین بایستن بچه هامُ میدان بفرست ..

همچین که اذنِ میدان گرفتن ، هی می زد رو شونه ی دو تا آقازاده هاش برید انتقام مادرمم بگیرید .. اگه شد بگید شما پسرایِ زینبید .. بچه هارو فرستاد میدان .. یه وقت دیدن زینب تو خیمه نشسته صدایِ تکبیر میاد .. اما دیری نگذشت صدایِ نالۀ حسین بلند شد .. این دو تا آقازاده رو زمین افتادن ‌.. صدا زدن دایی بیا .. یا ابا عبدالله .. زنها یه وقت نگاه کردند گفتن از صبح هر کی رو زمین افتاد بعدِ حسین زینب بیرون اومد .. اما چرا زینب نیست؟ یکی گفت زینب تو خیمه س .. هی زیر لب میگه خودمم فدایِ حسین .. بچه هام فدای حسین ..

الله اکبر .. گذشت برگشتن مدینه ، بشیر خبر آورد . یه وقت دیدن عبدالله اومد گفت خانومم زینبُ کجاست .. گفتن جناب عبدالله اون محمل ، محملِ زینبِ .. تا همچین که پرده رو کنار زد زودی روشو برگردوند. گفت ببخشید میشه به من بگید خانومم زینب کجاست؟ گوشه ی محمل صدا ناله ش بلند شد .. عبدالله حق داری زینبُ نشناسی .. خانم چرا انقدر پیر شدی ، شکسته شدی؟ عبدالله آخه اون چیزی که من دیدم تو ندیدی .. مگه چی دیدی عبدالله می خوای بهت بگم؟

او می برید و من می بریدم

او از حسین سر‌ ، او از حسین دل ..

انقدر گریه کردن گفت خانم جان فقط یه سوال برام باقی مونده ، (چیه عبدالله؟) گفت از صبح هر کی رو زمین افتاد ، بعد حسین تو اومدی استقبال .. اما شنیدم دو تا بچه هام رو زمین افتادن تو از خیمه بیرون نیومدی .. گفت عبدالله ترسیدم داداشم خجالت بکشه‌ ... ای حسین ..

.