نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز _ شب چهارم محرم _روضۀ حضرت حر علیه السلام _ سید مهدی میرداماد
عزیزِ فاطمه حُرَم ولی حُرِ گرفتارم
اسمم حُر هست در ظاهر آزادم ، اما گرفتارم ... اون روایتِ عجیب رو که امام رد میشد از در خانه ای تو مدینه ، دید صدایِ ساز و دهل و طبل میاد در زد ، غلام درُ باز کرد،گفت به من بگو صاحب این خونه " حرِ" هست یا بنده است ؟ آزادِ یا گرفتارِ ؟ گفت نه آقا آزادِ ... حضرت فرمود اگه بنده بود گناه نمیکرد .. چون آزادِ داره گناه می کنه ... وقتی درُ بست صاحب خانه ازش پرسید چی بهت گفت دمِ در؟ گفت : یه آقایی رد شد گفت صاحبِ خانه" حرِ" یا بنده هست ؟ گفتم "حُرِ" آزادِ " گفت چون آزادِ داره گناه میکنه ... دَوید پابرهنه دنبالِ امام ... یه جملۀ امام عوضش کرد ..."حُرَم" وقتی بندۀ امام شد از همۀ تعلقات آزاد شد ، تازه "حر" شد ... مواظب باشیم *
عزیزِ فاطمه حُرَم ولی حُرِ گرفتارم
گنهکارم ، گنهکارم ، گنهکارم ...
سرشکِ شرم بر رخسارُ چشمم بسته از خجلت
اگر چه از نظر افتاده ام،تنها تو را دارم
*آقاجانم،بزار از چشمِ همۀ دنیا بیفتیم،اما حسین ما رو بخره،این یعنی معامله پُر سود*
نگاهم کن،نگاهم کن،پناهم ده،پناهم ده
تو و آن لطفِ سرشارُ منُ این جُرمِ بسیارم
میان آن همه دشمن تو کردی دوستی بامن
دلم درخوابِ غفلت بودُ چشمت کرد بیدارم
نه تنها ترکِ دشمن کرده ام با دوست پیوستم
من از راه آمدم،تا سر به پایِ دوست بسپارم
*تاریخ می نویسه "حُر" یه معلم داشت تو نوجوانی،به نامِ " ابو عامِر" تاریخ مینویسه خیلی "حر" تو کربلا تو اون تصمیمِ مهمش نقشِ اون معلم واضحُ مشهودِ
این معلمِ که آدم رو تو این مسیر هدایت میکنه،خوش بحال اونایی که معلمِ خوب دارن
چی بهش گفته بود؟ به "حر" تو نوجوانی یه درسی داده بود . حُر اگه یه روز سرِ دو راهی قرار گرفتی،نمیدونستی کدوم راه درسته" ببین کدوم راه به نفعِ دنیایِ تو نیست به سودِ آخرتِتِ ... همون راه،راه درسته ... راهی که به نفعِ آخرتت باشه رو انتخاب کن ... "حُر" ایستاد،یه طرف عمر سعد،یه طرف اباعبداللهِ ... راهشُ کج کرد،کجا داری میری "حُر" ؟ ...
الله اکبر ... حواسمون باشه تو تصمیماتمون حواسمون جمع باشه یه شبه میتونیم فاصله ها رو طی کنیم .. سعود کنیم شهداء مگه کجایی بودن ؟ مال کجا بودن ؟ یه شبه ره صد ساله رفتن،جاودانه شدن . "حُر" یه لحظه از دلِ دشمن اومد بغلِ سید الشهداء ...
نه تنها ترکِ دشمن کرده ام با دوست پیوستم
من از راه آمدم،تا سر به پایِ دوست بسپارم
اگر چه از گناهم در گذشتی باز می باید
که از دستِ علمدارِ رشیدت بوسه بردارم
*چند جور حالات "حُر" رو نوشتند ، وقتی برگشت به طرفِ ابی عبدالله،چکمه هاشو انداخت گردنش،کلاه خودِشُ برداشت،موهاشو آشفته و پریشان کرد ... بعضی ها نوشتند به غلامش گفت منُ رو خاکا بکش که سر و صورتم خاکی بشه ... اما اینها مهم نیست مهمش اینجاست میدونی چه کرد؟ اول رفت سراغ عباس ... از راهِ اباالفضل وارد شد ... اول اومد پیشِ عباس اذن گرفت ... عباس برو به حسین بگو من غلط کردم ... عباس تو آبرو دارِ این خیمه هایی ...
اونایی که کربلا میرید اول میرید حرم اباالفضل،تا عباس اجازه نده نمیری سمتِ حرمِ داداشش ... بابا همه کاره عباسِ چه جوری بگم بابُ الحُسین عباسِ ...
این هنرِ "حُر" بود این زرنگیِ "حُر" بود اول اومد دستِ عباسُ بوسید ... گفت عباس ، عباس تو رو خدا برو به حسین سفارشِ "حُرُ " بکن ... دوتایی اومدن محضرِ ابی عبدالله ...
بعضی ها نوشتند اینقدر آشفته بود "حُر" ابی عبدالله تا نگاش کرد با تعجب گفت،کی هستی ؟ بارها "حر" رو دیده،اما سر وضعِ "حر" رو که دید"مَن انتَ یا شِیخ ؟" تو کی هستی ؟ خودش دست گرفت زیر صورتِ "حر" سر آورد بالا تو "حُری" دیگه سر تو پایین ننداز ... کسی درخونۀ من میاد سربلندِ عالمِ ... تو دیگه مالِ خودمی ... از این به بعد "حُر" منی ... آقاجان :
نگه کردی به حُر ، حُرِ یزیدی گشت زهرایی
به یُمنِ وصل تو خورشید سر زد از شبِ تارم
رفت میدان ، نه خودش تاریخُ ورق بزن اول پسرشُ فرستاد ... الله اکبر ...
بعضی ها نوشتن دوتا پسر داشت بعضی ها میگن یه دونه . میگن لشگرِ دشمن بهش گفتن اول خودتُ بکشیم یا پسرت ؟ یا اول پسرِ تو بعد خودتُ؟ گفت نه میخوام بچه م فدایِ حسین بشه جلو چشم ،اول بچه مو بکشید ... الله اکبر ... بهش گفتن چرا ؟ گفت میترسم اول منو بکشید،پاهایِ بچم سست بشه برگرده ... من میخوام بچه هامم فدایِ حسین بشن ...
مُصعَب داداششم رفت ، عینِ عباس ... ببین کسی که دستش به دست عباس بخوره ، اینجوری بار میاد ... عباس هم اول برادرشُ فرستاد فدایِ حسین بشند ... "حُرَم" اول برادرش ، بعد غلامشُ همه کس و کارشُ فرستاد راحتت کنم ... همه که رفتند گفت حالا نوبت خودمِ ... رفت وسطِ میدان اسبشُ هِی کردن ... اسب از دستش فرار کرد تنها شد ... ریختن دورش هر چی کینه داشتن سرش خالی کردن ... یه وقتی رسید حسین دید "حُر" سرش رو خاک افتاده ... اومد نشست حُر باورش نمیشه ... من حُرِ گنه کارِ خطاکار ... کارم بجایی برسه چشمشُ وا کرد ، دید حسین بالا سرشِ ...
الله اکبر سرِ "حُر" رو بغل کرد با دستش پیشانیِ حرُ رو پاک کرد ... زخمایِ صورتِ "حرُ" پاک کرد ... خونُ از رو چشاش پاک کرد ... (حواست به جمله من بود یا نه؟) خون از رو چشمِ حر پاک کرد حُر دوباره حسینُ ببینه ، جون دادن براش راحت بشه ...
اینجا یه سردار خون رو چشمش بود ، حسین خونُ از رو چشم سردار پاک کرد ... یه سردار دیگه هم کنارِ علقمه ... حسین رسید دید یه تیر تو چشمش خورده ... یه عمود به فرق نازنینِش خورده ... از سر عباس چیزی نموده ... آخ نشست دو دستی ....
سر حُرُ یه دستی برداشت گذاشت رو پاش ، اما سرِ عباسُ دو دستی برداشت ... چراش باشِ شبِ عاشورا ...
تیر از چشمش درآورد خونُ از چشمش پاک کرد ... تموم شد روضه همینه ، اما جلوترم میتونم برم به شرطی که تو مشتری بشی ... من حرفمُ میزنم یه سوال دارم خونِ چشم حُرُ خودش گرفت ... خونِ چشمِ عباس رو هم خودش پاک کرد .... بگم آتیش بگیری ... خدا خیرت بده ... خودش هم سنگ به پیشونیش خورد وقتی افتاد تو گودال ... زینب میخواست بیاد خونِ چشمِ حسینُ پاک کنه ... وقتی رسید دید :
سری به نیزه بلند است ...
قسمتِ کی شد خونِ چشمِ حسینُ پاک کرد؟ ... نیزه به نیزه ... کوچه به کوچه ... منزل به منزل ... سرُ گذاشتن تو بغلِ دختر ... دید چشایِ باباش پره خونِ ...
همین الان وقتِش همتونُ دارم میبینم خیلی چشماتون اشکِ این اشکُ بمال کفِ دست دستتُ بیار از سرت بالاتر ... ما همۀ حاجتمون همینه الهی بحق الحسین ، الهی العفو .....
.