نمایش جزئیات
متن روضه ی غلام سیاه امام حسین علیه السلام
امام حسین (علیه السّلام) یه غلام سیاه داره، به نام جون، آمد مقابل امام حسین ایستاد، گفت به من اجازه می دهی برم جان فدایت کنم، فرمود: من تو را آزاد کردم، برو، گفت: آقا یه عمری غلامیت را کردم، برای این که یه روز جونم رو فدات کنم، حالا امروز داری منو رد می کنی؟منو جدا شدن از کوی تو خدا نکند.آقا جان می دونم برای چی داری منو رد می کنی، رنگ پوست من سیاهه، بوی بدنم خوب نیست، ابی عبدالله غلام را در آغوش گرفت، باشه اگه می خوای بری برو ...
جنگ نمایانی کرد، افتاد زمین، با خودش می گفت، غلام ! تو غلامی، تو نباید توقع داشته باشی، حسین بیاد بالای سرت، سرت رو به دامن بگیره، دید سرش از خاک جدا شد، چشماش را باز کرد دید ابی عبدالله آمده، امام حسین (علیه السّلام) کاری با این غلام کرد که فقط با جوونش علی اکبر (علیه السّلام) این کار را کرده ، دیدند خم شد، صورت به صورت غلام گذاشت ... .
منبع:كتاب گلواژه های روضه