نمایش جزئیات

روضه و مناجات_شب چهارم محرم _ اصحاب اباعبدالله(ع)_حاج سعید حدادیان

روضه و مناجات_شب چهارم محرم _ اصحاب اباعبدالله(ع)_حاج سعید حدادیان

"اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر، استغفرالله الذی لااله الاهو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه"

بالحجة الهی العفو...

خانمان سوز بود آتش آهی گاهی

ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی

*فرمود:چندوقته نیستی کجایی؟عرض کرد آقاجان خدا بهم دختر داده،به به دختر رحمته،اسمشو چی گذاشتی؟با افتخار عرض کرد با اجازه ی شما فاطمه،دیدند اوضاع روحی و جسمی حضرت تغییر کرد،همینطور که نشستند سر کم کم داره میاد پایین،مرحله به مرحله هی میفرمایند:آه فاطمه!چهار پنج بار آه کشیدند...

خانمان سوز بود آتش آهی گاهی...

عرض کرد:مگه آقاجان بد کردم؟فرمودند:نه،فاطمه زیباترین اسمه و بدان خانه ای که در آن فاطمه نامی باشد اهل آن خانه قیامت در آتش نمیسوزد،اما حالا که اسمشو فاطمه گذاشتی حواست باشه مبادا سیلی بخوره*

خانمان سوز بود آتش آهی گاهی

ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی

*داشت میفرمود:"هل من ناصر ینصرنی؟هل من معین یعیننی؟"یه دفعه ناله ی علی اصغر بلند شد،دید از اون طرف خبر نیست ولی از طرف خیمه ها یه بچه ای صدا میزنه،علی اصغرو آورد،این بچه پشت لشکر دشمنو چنان شکست! با اون ناله و بااین حضور که عمرسعد آمد داره اعتراف میکنه،چه جوری؟فریاد میزنه حرمله"اِقطَع نزاع القوم" لشکرم به هم ریخته،اینا دارن باهم دعوا میکنند میگن ما که با شیرخواره جنگ نداریم،چه کنم امیر؟پدر یا پسر؟مگه سفیدی گلوی بچه رو نمیبینی؟!یعنی حرمله اگه میخواستم پدر رو بزنم غیر از تو هم تیرانداز زیاد بود،من میخوام شیرین کاری کنی،گلوی بچه رو همه نمیتونند بزنند*

خانمان سوز بود آتش آهی گاهی

ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی

گر مقدر بشود،سِلك سلاطین پوید

سالك بی خبر خفته به راهی گاهی

*تو خیمه ش نشسته،دور سفره شلوغه،طوری تنظیم کرده مبادا باحسین هم مسیر بشه،اما اینجا دیگه هیچ راه چاره نبوده،حالا آن طرف خیمه زده،تو خیمه کنار سفره همه جمعند یه دفعه دید صدای پیک و سفیرحسین می آید،کدام سفیر من و تو رو از ازل برا حسین صدا زد؟اذن دخول خواست،وارد شد،من پیک حسین بن علی هستم،مولای من،زهیر تو رو خوانده،میگن زهیر لقمه در دستش ماند،همسرش نهیب زد زهیر!اینیکه صدات زده پسر زهراست!این سبط پیغمبره میخوای بی جواب بگذاریش؟ خلاف ادب عمل نکن،پاشو ببین این غریب چه کارت داره؟*

گر مقدر بشود،سِلك سلاطین پوید

سالك بی خبر خفته به راهی گاهی

*آمد خدمت امام حسین علیه السلام بین امام حسین و زهیر چه گذشت علی الاطلاق ننوشتند،بعضی ها در آوردند و جزء روایات ضعیفه،آنچه مسلمه،معروفه میگن تا اومد امام حسین یه نگاهی بهش کرد

به نگاهی تو مرا مهمان کن

نظری به منم از احسان کن

لذا بزرگان ما وقتی دعا میکردند میگفتند برو ان شاالله  که از اون نظرا که به زهیر کرد به تو کنه،یه نگاه کرد حالا حرف ها و حجت ها هم بمانه،زهیر دگرگون شد،برگشت،خانمش نگاه کرد دید این زهیر اون زهیر نیست،عوض شده،گفت:تو را چگونه میبینم؟گفت:من دیگه حسینی شدم تو رو جلو همه اقرار میکنم طلاقت دادم که تو آزاد باشی کار من آخرش شهادته.زنه گریه کرد گفت:من تو رو حسینی کردم حالا من برم؟از بعضی شنیدم شام غریبان همسر زهیر یه کفن داد دست غلامش،گفت اینا جنازه ها رو دفن نمیکنند دل شب برو بگرد جنازه ی زهیر رو پیدا کن دفن کنم صبح دید غلامه ژولیده برگشت کفن رو شونشه،چی شد؟گفت:زهیری پیدا نبود همه بدنا بی سر بود،تازه اگرم پیداش میکردم کفن نمیکردم،چرا؟تا وقتی حسین رو زمین باشه کاری به زهیر ندارم*

خانمان سوز بود آتش آهی گاهی

ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی

گر مقدر بشود،سِلك سلاطین پوید

سالك بی خبر خفته به راهی گاهی

قصه ی یوسف و آن قوم،چه خوش پندی بود

به عزیزی رسد،افتاده به چاهی گاهی

زرد رویی نبود عیب،مرانم از پیش

جلوه بر قریه دهد،خرمن كاهی گاهی

*نوبت غلام سیاهه،فرمود:برو آزادی،بعضی میگن یکی از غلام ها رو بخشید به زین العابدین،ایشون آزادش کرد،حالا که آزاد شده آمد مقابل ابی عبدالله، آقا! آزادی کدومه؟من اسیر عشقتم،بذار برم؛فرمود:نه! یه عمر نوکری کردی حالا برو آقایی کن،گریه کرد، گفت: آقایی در نوکری حسینه،بذار برم، فرمود : نمیشه،یه حرفی زد،بلد بود چطور با دل حسین بازی کنه‌،عرض کرد:آقاجان! دیدی سیاهم نمیذاری برم؟دیدی بدنم بو میده نمیذاری برم؟نکنه نمیخوای خون این غلام با این اصحابت آمیخته بشه،امام حسین بغلش کرد، گفت:چه کنم برو (امروز یاد بگیر التماس کردن به اربابو، آقاجان کی نوبت من میرسه؟همتون یه حاجت دارید،بگیرید امروز:آقاجان من اربعین کربلا میخوام..*

زرد رویی نبود عیب،مرانم از پیش

جلوه بر قریه دهد،خرمن كاهی گاهی

اشك در چشم،فریبنده ترت می بینم

در دل موج ببین صورت ماهی،گاهی

عجبی نیست،اگر مونس یار است،رقیب

*من این یه کلمه معینی کرمانشاهی رو به فراخور مجلس تغییر بدم به جای رقیب یه کلمه دیگه بذارم*

عجبی نیست،اگر مونس یار است چو من

*مال خوبی من نیست ارباب ممتازه...*

بنشیند بر گل ،هرزه گیاهی گاهی

.