نمایش جزئیات

توسل به امام حسین(ع) شب دوم محرم بنفس سید رضا نریمانی

توسل به امام حسین(ع) شب دوم محرم  بنفس سید رضا نریمانی

با این همه گناه زِ کویت نراندی‎ام
امسال هم به ماه محرم رساندی‎ام

“فرمود هر کسی هر جایی بگه حسین حرمشِ .. فلذا الان تو حرمش نشستی میگی حسین …
محرم کربلا باشه زیر قبه باشه بگه حسین … بعضی ها یه جوری گریه میکنن انگارآخرین فرصتیه که تو عمرشون بهشون دادن گفتن بگو حسین آخه فرمود نماز میخونی فکر کن آخرین نماز عمرته .. گریه هم که میکنی فکر کن آخرین مهلتیِ که میگی حسین …

امروز قافله رسیدکربلا .. این بچه تو بغلِ ربابه .. همچین که رسیدن عرضه داشت آقا جان اینجا آب پیدا میشه یا نه .. این بچه اگه تشنه ش بشه بی تابی میکنه .. گفت آری اصلا یه جایی رو انتخاب کردن بین دو نهر آب …
عباسم برو آب بیار …”

چون طفل گم شده بغلم کردی ای حسین
پیش خودت نشانده و قدری تکاندی‌ام

منت سرم گذاشتی و از میان عرش
با نام مادر و پدرم باز خواندی‌ام

میخواهی‌ام ‌هنوز وگرنه چو دیگران
با پول و شهرت از حرمت می پراندی‌ام

از کودکی برای شما خیمه می‌زدم
دنبال خویش کوچه به کوچه دواندی‌ام

یک روز بی تو زنده نمی مانم ای حسین
با آب و نان خواهر خود پروراندی‌ام

*فلذا اون مرد ثروتمند نوشتند تو مدینه همچین که دید ابی عبدالله این زنگهایِ اشترها رو بست که صدا نکنه آخه شبانه میخوان بی سرو صدا برن .. از تجار مدینه ست ، داشت برمیگشت از تجارتش ؛ برخورد به کاروان ، گفت اقا کجا میری؟ حضرت فرمود دارم از شهر بیرون میزنم هیچی نگفت کجا چرا ، گفت میشه منم همراهت بشم گفت اگر میخوای میتونی بیای .. ثروتش زن و بچش همه رو رها کرد ..*

میخواهی ام هنوز وگرنه چو دیگران
با پول و شهرت از حرمت میپراندی ام
از کودکی برای شما خیمه میزدم
دنبال خویش کوچه به کوچه دواندی ام
یک روز بی تو زنده نمیمانم ای حسین
با آب و نان خواهر خود پروراندی ام

آید به گوش ناله‎ی «هَل مِن مُعین» تو
در زیر دست و پا ته گودال خواندی‎ام

*دیدم همچین که داره دست و پا میزنه داره برای شیعه هاش دعا میکنه مادرش هم همینجور بود .. تو اوج درد تو اوج بستر نشینی بچه هارو صدا زد بچه ها بیاین میخوام دعا کنم .. همۀ بچه ها رفتن وضو گرفتن اماده شدن سجاده رو پهن کردن آخه همیشه میفرمود الجار ثم الدار .. اول بقیه بعد خودمون .. نشستن کنار مادر شروع کرد دعا کردن : اللهم عجل وفاتی سریعا ..

دستای مادرمون بالا نمی اومد .. حسن زیر این بغل هارو گرفته بود دستها بالا بیاد ..

مظلوم کربلا لک لبیک یا حسین
تو میکشی مرا لک لبیک یا حسین

.

 

.

 

دوباره اومدم آقا، پیش تو زانو بزنم
وقتی تورو دارم دیگه، برم به کی روبزنم؟

هرچی بدم باشم ولی، تو رو نمیفروشم حسین
از بچگی‌ها اسمتو، خوندن توی گوشم حسین

درسته پیش چشم تو، خیلی زیاده بدیام
ولی خدا سر شاهده، دیوونه‌ی کرببلام

آخه تو این دنیا بگو، جز تو کیو دارم آقا
زندگیم و جوونیم‌و، بهت بدهکارم آقا

تو خوبی و با خوبیات، بدعادتم کردی ولی
چقد بدی دیدی ازم، به روم نیاوردی ولی

گریه توی عزات برام، واجب‌تر از نون شبه
درمون زخمای دلم، روضه‌ی عمه زینبه

تورو به جون خواهرت، تورو به جون دخترت
هرکاری میکنی منو، وانکن آقا از سرت

شاعر : عالیه رجبی

.

. .

این زمین داغ به دل می‌دهد آخر برویم
در من آشوب شده ، جانِ برادر برویم

خاک اینجا چقدَر بوی جدایی دارد
زینت دوش نبی! جان پیمبر! برویم

حنجر نازک ‌شش ماهه شبیه است به گل
می‌شود سخت درآغوش تو پرپر، برویم

کینه دارند به اسمش، به خدا می‌آید
لشکری تشنه به خون علی اکبر، برویم

کمرت می‌شکند، داغ برادر سخت است
به اباالفضل نگاهی کن و دیگر برویم

نیزه می‌بارد از این قوم به ظاهر مومن
دست‌هاشان همه آلوده به خنجر، برویم

سایه‌ی روی سرم، خیمه نزن، برگردیم
دل ندارم که نباشد به تنت سر، برویم

بر زمین میخوری و وای بمیرم نگذار…
قتلگاهت بشود قاتل خواهر، برویم

شاعر:مرضیه عاطفی

*همچین که این کاروان رسید کربلا ، اباعبدالله به عباسش فرمود: عباس جان اول خیمۀ خواهرمُ بنا کن .. اول خواهرم با این زن و بچه‌ها برن تو خیمه .. فلذا اولین خیمه‌ای که زدن خیمۀ زینب بود. انقدر دل اباعبدالله نگران خواهرشِ که فرمود اول خیمه زینب رو بزن..‌.

همچین که بی‌بی می‌خواست از ناقه پیاده بشه، خود ابی عبدالله اومد، عباس اومد، علی اکبر اومد. ابی عبدالله به خواهرش فرمود: خواهر جان پیاده شو. دست خواهرو گرفت، این جوونا اومدن کوچه باز کردن
_چه خبره؟!
_عمۀ سادات میخواد از ناقه پیاده بشه.

میگم: ابی عبدالله اومد، عباس اومد، علی اکبر اومد، قاسم اومد، عبدالله اومد، عون اومد، جعفر اومد، همه اومدن، همۀ بنی هاشم؛ همۀ نامحرما رفتن عقب تر. سرشونو به یه کاری بند کردن.
چرا ؟! چون خواهر حسین می‌خواد از مرکب پیاده بشه…

همچین که پای زینب به خاک کربلا رسید نوشتن یه آهی کشید، صدازد: حسین جان چرا اینقد این خاک بوی جدایی میده؟! دلم بهم ریخته، نگرانم، مضطربم حسین جان…
ابی عبدالله جواب دادن:
خواهرم، همون سرزمینی که جدم، پدرم، مادرم، روضه‌هاشو خوندن همین جاست…
نوشتن زینب رفت تو خیمه‌ش، بعد از چند لحظه دیدن غش کرده…
این خواهرو به هوش آوردن
اما…
“شنیدن کی بُوَد مانند دیدن”

اینجا بی‌بی غش کرد بی‌بی رو به ‌هوش آوردن، اما کجا بودین عصر یازدهم؛ یه نگاه کرد سمت گودال: پاشو حسین جان خواهرتو کمک کن.
یه نگاه کرد سمت علقمه. صدازد: آی غیرت الله پاشو نگاه کن‌…

میگن اصحابُ هم صدازد؛ یه نگاهی کرد به این بدن ها: آی اصحاب برادرم حسین! پاشید به زینب کمک کنید.
نوشتن این بدن‌ها یه تکونی خورد،
کنایه از این که ما حاضریم زنده بشیم دوباره برات جون بدیم.

نوشتن همه رو سوار بر ناقه کرد، یه نگاهی به دور و برش کرد دید دیگه کسی نمونده، همه سوار بر شترها شدن،
خودش میخواد سوار بشه، تنهایی که نمیتونه. شمر از دور دید این خواهر داره اینجوره بی‌تابی می‌کنه، شمشیرشُ غلاف کرد اومد جلوتر؛ بی بی فریاد زد برو عقب ..

.