نمایش جزئیات
توسل به حضرت رقیه(س) شب سوم محرم بنفس سید رضا نریمانی
.
هرکسی تنهاست ذکرش میشود تنها حسین
هرکسی گم میشود را میکند پیدا حسین
دستگیری میکند از عاشق بی دست و پا
مینشاند نوکر آلوده را بالا حسین
*کجای عالم ارباب اینجوری پیدا میشه که نوکرش این همه خطا و اشتباه بعد هم تو خونه ش راهش بده .. تازه صدر جلسه بشونتش بغلش کنه نوازشش کنه کجایِ عالم اینجوریه؟..*
بر کسی دل بستهام که دل نبسته بر کسی
از همه دل کندهام در این جهان الا حسین
*بگو حسین دردت دوا میشه .. بگو حسین حاجتت روا میشه .. بگو حسین به خدا دستتُ میگیره .. بگو حسین به خدا اربعین میبردت کربلا .. بگو حسین مریضت شفا پیدا میکنه .. تو هر حالتی که هستی ، غم داری خوشحالی بگو حسین ..*
کار من گریهست از بَدوِ تولد تا ابد
خیرِ دیگر که ندیدم من از این دنیا حسین
*انقدر محرم ها بیاد بره دستات تو کفن بسته باشه .. فرقی هم نمیکنه هر کی باشه حسرت میخوره حتی حبیب هم حسرت میخوره حبیب با اون مقام فقط یه خواسته دارم برگردم دنیا بگم حسین بیام تو مجلس حسین براش گریه کنم ..*
بارها گفتم نمیبخشد ولی بخشید و گفت
بار آفت خوردهات را میخرد یکجا حسین
سیزده نور خدا را دوست دارم مثل هم
چون که میدانم در آنها هست استثنا حسین
فکر دیدار خدا بودم که بین روضهها
وقت یا الله آمد بر زبانم یا حسین
هم امامت هم قیامت هم شفاعت میکند
روز محشر هم بیاید کار دارم با حسین
*میدونی روز محشر چه جوری میشه یهو میبینی تو اون وانفسا تو اون صحرا صدایی میاد غَضُّوا أَبْصَارَكُمْ .. چشماتونُ ببندید .. چه خبره ناموس خدا میخواد وارد محشر بشه .. همه سرهارو پایین می اندازن بی بی دو عالم میخواد بیاد رد بشه امام حسن بعضی روایات میگه افسار این مرکبُ گرفته که حضرت زهرا سلام الله علیها روش نشسته .. میاد یه گوشه از عرش یهو از یه گوشه ای یه آقای بی سری وارد محشر میشه بی بی سوال میکنن حسن جان این آقایِ بی سری که وارد محشر شده کیه؟ امام حسن جواب میده مادر جان (میخواد برای همۀ اهل محشر روضه بخونه ..) امام حسن جواب میده : هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ …”
من فدای دختری که در خرابه بود و گفت
با همان لکنت به سختی چند تا بابا حسین
خوردهام از این و آن مشت و لگد حالا بگو
من شدهام پیر تر یا مادرت زهرا حسین
*یه وقته یه مرد زمین می افته .. یه وقت هم یه زن زمین می افته ..*
دست عدو بزرگتر از صورت تو بود ….
.
.
اونشب از روی اون ناقه
توی راه بین اون صحرا
بازی میکردم افتادم
انقد غصه نخور بابا
غصه نخور بابا
توی راه بین اونصحرا
یکی دستش تو تاریکی
به گونم خورده چیزی نیست
هیچ کس نمیدونه
بپرس از عمه میدونه
یکی از من یه گوشواره
امانت برده چیزی نیست
شاعر: امیرحسن سالاروند
*همچین که این سر رو از تو طبق میخواست برداره ، یهو از دستش افتاد .. گفت بابا میبینی بازوهام طاقت نداره .. از بس با تازیانه به این بازوهام زدن ..
یه وقته یه مرد زمین میفته بلند میشه، زود یاعلی میگه از جا پا میشه، اما زن با مرد فرق داره!.. زن وقتی زمین میفته خجالت میکشه .. قبل از این که بلند بشه از زیر چادر هی دورشو نگاه میکنه مردی ، نامحرمی ، کسی ندیده باشه…
اما بازم طاقت داره بلند بشه از زمین.
اما یه وقته یه دختر کوچیک زمین میفته .. دختر وقتی زمین میفته ، از جا بلند نمیشه؛ تا بابا نیاد بغلش کنه .. تا بابا نیاد نوازشش کنه ..بوسش کنه از جا بلند نمیشه ، تازه هی میگه پاهام خیلی در میکنه بابا…
همچین که از ناقه زمین افتاد، گفت بابام حالا میاد بلندم میکنه …
از دور دید یه سیاهی داره میاد گفت حتما بابامه .. تا اومد جلو دید نه باباش نیست .. خدا لعنتش کنه زجرِ …
تا دید هی داره زیر لب داره میگه یازهرا یازهرا؛ گفت حالا که میگی یازهرا بذار یه کاری باهات بکنم که مثل مادربزرگت بشی که دیگه جلو من نام زهرا رو نبری…
چنان با چکمه به پهلوی این دختر زد…
من که بعد از تو به کوه دردها برخوردهام
از یتیمی خستهام، از زندگی سرخوردهام
دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیدی تر خوردهام
دست سنگین یک طرف، انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خوردهام
صحبت از مسمار اینجا نیست، اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خوردهام
زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم مثل مادر خوردهام
حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خوردهام
هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خوردهام گاهی ازآنور خورده ام
پشت خرابه دخترکی کج نشسته بود
میخواست تا ادای مرا در بیاورد
شاعر: سیدپوریا هاشمی
.
.
دوتامون لبامون پر از خونه
موهام مثل موهات پریشونه
حالا مثل تو من یه دندونِ
شکسته دارم ..
دوتامون موهامون پر از دوده
قراره جدایی مگه بوده
یتیمی برا من هنوز زوده
سنی ندارم ..
حق داری نشناسی ، موهام سفید شده
این روزا لرزشِ ، دستام شدید شده
از بین دخترا ، من خسته تر شدم
زودتر بیا بریم ، که دردسر شدم
نمیپرسم انگشترت چی شد
نپرسی ازم معجرت چی شد
ببین قسمت دخترت چی شد
توی خرابه ..
تو شام صد دفعه کربلا دیدم
بلا دیدی بابا بلا دیدم
سرت رو تو طشت طلا دیدم
حالم خرابه ..
امشب بیا خودم ، مادر بشم برات
خاکا رو پاک کنم ، از صورت و لبات
حالا که اومدی، بیشتر پیشم بمون
لبهاتو میبوسم ، قرآن برام بخون
سرِ روی نیزه بابام میشی
همون مهربون که میخوام میشی
تو همبازی این روزام میشی
میبینی تنهام ..
خیال کن نریخته موهای من
ببین سالمه ابروهای من
دیگه خسته نیست زانوهای من
بشین روپاهام ..
من فرض میکنم ، آغوش داری و
من رو تو آغوشِ ، گرمت میذاری و
تو فرض کن منم ، گوشواره دارم و
اصلا نگاه نکن این ، گوشای پارهمو
شاعر: داود رحیمی
همچین که این سر رو آوردن بغل کرد؛ بابا یادته شبا میومدم رو پاهات میخوابیدم برام لالایی میخوندی .. برام قصه تعریف میکردی ؟.. حالا منم پاهامُ دراز میکنم سرتو رو پاهام میذارم .. میخوام برات لالایی بخونم:
لالا لالا ، گلم لالا
بابای خوشگلم لالا
اینقد با باباش حرف زد. راوی میگه یه مرتبه دیدم از موها شروع کرد هی نوازش میکرد ، همه جارو یکی یکی سوال میکرد: بابا موهات چرا سوخته؟!
همچین که رسید به این لبها گفت: بابا دیگه از این نمیگذرم. موهات سوخته بود حرف نزدم، پیشونیت شکسته بود حرف نزدم…
( نوشتن صورت هجده زخم کاری داشته)
از همه گذشتم، ولی از این نمیگذرم بابا.
آخه همۀ این زخمایی که تو صورتت هست ، تو سرت هست من ندیدم ، نمیدونم کجا این زخما پیش اومده برات .. اما بابا دیروز یه صحنهای دیدم باور نمیکردم ، اما حالا فهمیدم چی شده .. حالا که من اونجا بودم این صحنه رو دیدم منم خودمو مثل تو میکنم
(چی؟!) دیروز میدیدم چوب یزید بالا میره، دستای عمهم بالا میرفت، چوب که پایین میومد قدّم نمیرسید ببینم به کجا میخوره، حالا فهمیدم اون نامرد با این لبهات چیکار کرده…
حسین …
.