نمایش جزئیات

مقتل و روضۀ جانسوز _ ویژۀ ایام محرم _ شب پنجم محرم _ حاج میثم مطیعی

مقتل و روضۀ جانسوز _ ویژۀ ایام محرم _ شب پنجم محرم _ حاج میثم مطیعی

دعای زنده‌دلان صبح و شام یا حسن است که موی تیره و روی سپید با حسن است حسین می‌شنوم هرچه یاحسن گویم دو کوه هست ولی کوه بی‌صدا حسن است حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است *حسن جان .... حسن جان ....* بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت بیا که کنیۀ شیرخدا «ابا حسن» است‌ شاعر : محمد سهرابی
.

.

عبدالله بن حسن آخرین شهید بنی هاشمه ... این پسر ، حسنی تبار ، از دو شهید قبلی دوتا نشونه داشت ... داغِ دوتا عزیز رو شعله ور تر کرد ...

وقتی آقایِ غریب ما رو دوره کردن همه دورشُ گرفتن اهل خیمه دارن نگاه میکنن؛ سیدبن طاووس نوشته: " فَخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ..." عبدالله اومد بیرون " وهُوَ غُلامٌ لَم یُراهِق ..." هنوز نابالغ بود ...

دست نازکه ... قد کوتاهه ... بدن ضعیفه...."

"مِن عِندِ النِّساءِ..."بیرون آمد از بین زن ها...

"یَشتَدُّ..."میدوید...خودشو خلاص میکرد... "حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَینِ علیه السلام..." یهو  اومد وسط قتلگاه، کنار امام حسین ایستاد... بعد از اینکه خودشو رسوند کنار امام حسین " فَلَحِقَتهُ زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ ..." زینب تا کجا دوید؟تا کجا اومد جلو عبدالله رو برگردونه... "فَأَبى وَامتَنَعَ امتِناعاً شَدیداً..." عبدالله مقاومت کرد،با زینب برنگشت.

فقط یه صدا زد: "وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّی..." من از عمو جدا نمیشم ...

میدوید و گاه می افتاد او

از جگر فریاد میزد ای عمو ...

 

می دوید و می نشستُ می کشیدُ

می بریدُ می درید و ....

اون نامرد اومد ... " فَأَهوى بَحرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَینِ علیه السلام بِالسَّیف..." این ملعون شمشیر رو به نیت امام حسین علیه السلام بالا آورد ، دستشو کشید همۀ قدرتش رو جمع کرد ... خواست شمشیرو پایین بیاره اول یه صدا شنید: یه نوجوونی فریاد زد: " وَیلَكَ یَا بنَ الخَبیثَةِ..."ای فرزند زن ناپاک! "أتَقتُلُ عَمّی؟"میخوای عموی منو بکشی؟! نمیذارم .... "فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ..." این شمشیر پایین آمد "فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِیَدِهِ..." دستُ حمایل کرد به عمو نخوره ... "فَأَطَنَّها إلَى الجِلدِ... فَإِذا هِیَ مُعَلَّقَةٌ ..." دست قطع شد ... از پوست آویزان شد .... استخوان را شکست ... گوشت رو درید ... "فَنادَى الغُلامُ..."بچه صدا زد: "یا اُمّاه ..." مادر ... مادر ...

پیرو مکتب عباسم من

دست در راه تو نشناسم من

عموجان ... عموجان ...

.