نمایش جزئیات

روضه و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم ماه محرم سال 1397 به نفسِ حاج حسین سازور

روضه و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم ماه محرم سال 1397 به نفسِ حاج حسین سازور

السلام علیک یا عبدالله بن الحسن

نوبتِ عشق است عشقم با حسن

*سفرۀ گریه رو امام حسن برات پهن کرد ، اون وقت گریه میکنی برای حضرت زهرا مثل بارون .. بعضی ها حضرت و فکر میکنن فقط سفره ی نان و خرما ، نه ؛ سفره دار در همه ی ابعادِ ، سفره دار غیرت ، سفره دار بکا ، سفره دار مادی ، سفره دار معنوی ...*

نوبتِ عشق است ،عشقم باحسن

سفره را وا کرده این شب ها حسن

صبر او رزم است گرچه بی صداست

صلحِ او روحِ قیام کربلاست

ساختن با سوختن یک جوهر است

خونِ این دل مثلِ خون حنجر است

نامه داد و شاه را امداد کرد

دو شب ما را حسن ، آباد کرد

امشب اما تا مدینه راهی ام

آی مردم امشب عبدالهی ام

کیست عبدالله عشقِ پنج تن؟!

حضرت بابُ الحسین بابُ الحسن

یازده ساله ولی شیرِ نر است

این نواده مثلِ جدش حیدر است

 

*یازده سالشِ ، انقدر محو در ابی عبد اللهِ ، یه تیکه غیرت امام حسن علیه السلام منتقل شد به بچه های مظلومش ، اصلاً اروم و قرار نداشت بچه ، با حسین تربیت شده بود ، کنارِ حسین رشد کرده بود*

یازده ساله ولی شیرِ نر است

این نواده مثلِ جدش حیدر است

عابد شب زنده دار هر شب است

از محافظ هایِ عمه زینب است

نوجوانیِ ابالفضل است این

یا به بدر آمد امیرالمومنین

ظهر شد دلهای عالم در تب است

دست عبدالله دستِ زینب است

یارب عاشوراست یا که محشر است

یا حسن دستش به دستِ مادر است

دو نفر بالایِ تل با حال زار

بی کسی تشنه میانِ کارزار

دید از بالا که بلوا ساختند

با سر آقا را زمین انداختند

گرگ ها خونِ عمو را میخورند

نیزه ها دائم به یک جا میخورند

نیزه بر کتفِ عمو میخورد و بعد

زخم هایِ تو به تو میخورد و بعد

آیه میخوانند و سنگش میزنند

به دلش با خنده آتش میزنند

پیش خشکیِ لبانِ شاه دین

آب ها را شمر میریزد زمین

هر چه را دارند به یغما میبرند

دزدها پیراهنش را میبرند

روحِ قرآن زیر پا افتاده است

روی سینه شمر هم آماده است

دید عبدالله عمو را ، داد زد

زیر لب میگفت یا زهرا مدد

ای عمو تنها نمان بین سپاه

مجتبی دارد میاید قتله گاه

گرچه شمشیری ندارد نوکرت

دست دارد میدهم پای سرت

کاش زخم من مداوایت کند

تیر رویِ سینه ات جایم کند

شکر حق دارم فدایت میشوم

من بقیع کربلایت میشوم

*زینب بالایِ بلندی ، یه وقت دید نیزه ها بالا میره .. عمه ی ساداتِ دو دستش و روی سرش گذاشت .. فریاد زد : وا محمدا .. شیرِ خانوادۀ امام حسن از این فرصت استفاده کرد .. دوان دوان سمتِ مقتل .. عمه یه وقت دید وای ؛ عبدالله داره میره سمت گرگ های کربلا ...

دوان دوان خودشُ رسوند جلو عبدالله در آمد . گفت عمه : والله  لَا أُفَارِقُ عَمِّی ...  به خدا من از حسین جدا نمیشم ... دوان دوان اومد از همون بالا خودشُ انداخت رو بدنِ حسین ..*

آمد و انداخت خود را بر عمو

گفت من عبداللهم حرفی بگو

آمدم تا که سپر باشم تو را

بین آغوشت پسر باشم تو را

آمدم تا عاشقی را طی کنم

آمدم تا گرگ ها را هی کنم

قامتم را پیش تو در خون کشم

نیزه از پهلویِ تو بیرون کشم

تا ببوسم من لبت را دلبرم

از دهانت نیزه بیرون آورم

بود گرم عشق بازی با عمو

چشم او افتاد بر تیغِ عدو

تیغ دشمن استخوانش را شکست

باز گویا بازویِ زهرا شکست

حرمله یک تیغ از نزدیک زد

با سه شعبه حنجری باریک زد

خون دو چشمان عمویش را گرفت

یک نفر از پشت مویش گرفت

صورت نازش زِخون آکنده شد

چون کبوتر ها سر او کنده شد

روی سینه شد مزاحم جسم او

با نوکِ نیزه جدا شد از عمو

*افتاد رو بدنِ عمو ، شروع کرد با عمو حرف زدن ‌.. عزیز دلم پاشو بریم خیمه  عمه زخم هات و مرهم بزاره .. حسین به پشت افتاده .. عبدالله رو سینۀ عمو ..چنان خودش و باز کرده نزاره یه تیر به عمو بخوره .. سرشُ برگردوند دید یه نا نجیبی شمشیر بالا آورده ، گفت ای پسر زن زنا کار میخوای عموی منو بکشی ؟!تیغ پایین آمد ، عبدالله دستش رو سپر قرار داد ، دست قطع شد ، به پوست آویزان شد .. صدا زد وا اماه ... نانجیب داد زد این مزاحمُ از رو بدن بردارید .. سنان اومد .. أخنس اومد .. شمر آمد .. خولی آمد .. همه با نیزه آمدند .. امام حسن ببخشِ ..وقتی نیزه بالارفت دیدند یه بدن رو نیزه ....

.