نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم ماهِ محرم سال 1397 به نفس استاد حاج منصور ارضی

روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم ماهِ محرم سال 1397 به نفس استاد حاج منصور ارضی

اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ،وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِكُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِیَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا

گرچه از دنیا فقط دوچشم تر دارم حسین

من زِ ثروتمندها هم‌ بیشتر دارم حسین

خانه بودم ! فاطمه آورد تا اینجا مرا

هر کجا مادر بفرماید گذر دارم حسین

روضه را جارو زدم قلب‌ مرا جارو زدی

حال دیگر داشتم حال دگر دارم حسین

هر چه را دارم نگیری ! هر چه که دارم تویی

من به جز عشقِ شما چیزی‌ مگر دارم حسین

بشنود هر کس که می خواهد ز تو دورم کند

مرگ بر من لحظه ای دست از تو بر دارم حسین

تو ته‌ گودال رفتی من شدم بالا نشین

از تو دارم آبرویی هم‌ اگر دارم حسین

پیشِ بابایم برایت گریه کردم زود گفت

نذر مویِ اکبرت هر چه پسر دارم حسین

آنقدر پایِ تو می سوزم خودت خاکم کنی

با همین بیچارگی خیلی هنر دارم حسین

کربلایِ تو مگر در هیئت و در روضه نیست؟

پس چرا اینقدر من فکر سفر دارم حسین

چیزی از دستت نمی خواهم خجالت می کشم

آخر از انگشت و انگشتر خبر دارم حسین

*بعضیا میگن تو بغل حسن ابن الحسن بود یعنی حسن مُثنی ، دیگری میگه تو بغلِ قاسم بود بچه رو آورده بود کنارِ بدن باباش ، ابی عبدالله بغلش کرد .. اصلاً از روز اول حضرت رو بابا میدونستُ بس . من بمیزم برات عمو .. تو همه کس و کارِ منی ..

زینب سلام الله یه ریسمان به دست عبدالله بسته بود نمیزارم بری .. گفت عمه ببین نیزه ها بالا میره .‌‌‌‌.. از همون دور لبیکَ یا عما گفت .. هی میگفت : «وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّی» .. یه مرتبه ابی عبدالله خواستش ...*

ابنُ الحسن، ذُخرالحسین، عبداللَّهم من

یا عَمَّتی! حساس بر ثاراللهم من

انگار بوی خون مولایم میاید!

من زنده باشم صوت آقایم بیاید؟

من زنده باشم غربت او را ببینم!؟

دورِ عمو گرگانِ بَدخو را ببینم!؟

شمشیرها دارند میبارند بر او

از بدر و خیبر کینه ها دارند بر او

دستم رها کن بی سپر مانده عمویم

من زنده ام، کِی بی پسر مانده عمویم

من آمدم، یا عَمِّیَ المظلوم، آقا

ای از تمامِ لشگرت محروم، آقا

ای وایِ من، قربانِ این زخمِ سر تو

دارد چه بَد خون میرود از پیکر تو

ای وای اگر شمشیرها جانت بگیرند

قوّت زِ دست و پا و چشمانت بگیرند

*رسید دید سرِ مبارکِ ابی عبدالله رو گرفته میخواد بزنه ، سر جدا بشه .. دستشُ آورد جلو .. صدا زد یابن الخبیثه اتقتل عمی ..؟ می خوای عموم رو بکشی .. همینطور که داشت میگفت دستشُ آورد جلو .. دست به پوست آویزان شد .. یا امام حسن .. یهو صدا زد یا اُماه .. مادرش زهرا رو صدا زد .. تا گفت یا اُماه ، ابی عبدالله با همون دستِ بریده بغلش کرد .. یه وقت قاتل سرِ عبدالله رو ... عبدالله بال بال میزد .. حسین ...*

رنگِ خون شده آسمانم

این گودال زد آتش به جانم

قیامت برپاست ، عمویم تنهاست

نباید بمانم ..

رویِ زمین پر از سر نیزه

خورده تنش ، مکرر نیزه

رفته فرو به پیکر نیزه

ثارالله ... ثارالله ...

اذن از تو غم عمه با من

تو رفتی بمانم چرا من

غریب مادر گرفتی آخر

سرم را به دامن ..

کشته مرا لب عطشانت

با لب خشک شدم قربانت

شاهی و من بلا گردانت

ثارالله ... ثارالله ...

.