نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اکبر(ع) شب هشتم محرم ۹۸ بنفسِ حاج سیدمهدی میرداماد

روضه حضرت علی اکبر(ع) شب هشتم محرم ۹۸ بنفسِ حاج سیدمهدی میرداماد

. يا ربَّ الحُسَين بِحَقِّ الحُسَين اِشفِ صَدرِ الحُسَين بِظُهورِ الحُجَّة یا ربَّ الحُجَّة بِحَقِّ الحُجَّة اِشفِ الحُجَّة بِظُهورِ الحُجَّة *شب علی اکبرِ دست به سینه ادب کن دو زانو فکر کن الان پایین پایی* اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ای سراپا پیمبر ، علی جان * همه‌ی این شمشیرها که بر بدنش فرود می آمد ، فقط بغض علی بود و علی بود و علی بود .. یه نفر داد زد گفت اسمش علیِ بزنید .. منو تو باید امشب با همه‌ وجودمون نام امیرالمومنین رو ببریم .. مدد ز غیر تو ننگ است یا علی دلم برای تو تنگ است یا علی* ای سرا پا پیمبر ، علی جان حیدرِ آلِ حیدر ، علی جان تو حسینی حسینی حسینی یا اباالفضلِ دیگر ، علی جان جان فدایت که هستی پدر را هم پسر ، هم برادر ، علی جان منطق و خلق و خویِ نکویت با محمد برابر ، علی جان رخ بر افروز و روشن گری کن دل ببر از پیمبر ، علی جان *الحمدلله از اول جلسه حال اشک و ناله و نوا و شور داری ؛ شب علی اکبرِ شب جووناست .. یه جوری باید گریه کنی ، یه جوری باید علی علی بگی امشب؛ دل ابی‌عبدالله یه ذره آروم بشه.. یه جوری باید بلند گریه کنی (چرا میگم بلند بلند) آخه ابی‌عبدالله کنار بدن علی اکبر هرچی وَ رَفَعَ الْحُسَينُ،صَوْتَهُ بِالْبُكاء هرچی صدای گریه ش بلندتر میشد دشمن بیشتر هلهله میکرد .. یه نانجیب گفت کف بزنید صدای حسین نیاد ..* حیدر فاطمه حیدری کن بین دریایِ لشکر ، علی جان بر سر دست هایِ حسینی آیت الله اکبر ، علی جان حلق خشکِ تو دریایِ رحمت لعلِ لب هات کوثر ، علی جان آفتابِ بلند بر سر نی ماه در خون شناور علی جان روح بین دو پهلویِ بابا بعد زهرایِ اطهر ، علی جان از تو آید در انبوه لشکر یک تنه فتح خیبر علی جان *چه مقامی داره این آقازاده ، من امشب روضمُ از زبان یک علی میخونم .. الحمدلله چقدر علی داشت این لشکر .. بمیرم برات آقاجان، از زبان یک علی دیگه از دید و تصویر و زاویه‌ی دیدار یک علی دیگه روضه بخونم برات .. تو خیمه داشت توی تب میسوخت زین العابدین میگه یه مرتبه حس کردم پام گرم شد سرمُ بالا آوردم دیدم برادر بزرگم صورت کف پام گذاشته خجالت کشیدم پامو کشیدم عقب ، گفتم علی جان چرا این کارو میکنی برادر ! دیدم لباس رزم پوشیده جوشن پیغمبرُ به تن کرده الله اکبر کلاه خود به سرشِ یه جوری منو بغل کرد گفتم علی جان چه خبر؟! دارم میبینم آماده‌ی جنگی مگه کسی نیست تو خیمه ها ! امام سجاد نقل میکنه میگه بهم گفت برادر همه‌ی اصحاب رفتن فقط بنی هاشم تو خیمه ها موندن من اولین نفر از بنی هاشمم میخوام برم .. میخواستم برم اصحاب نمیذاشتن حبیب نمیذاشت ، بریر نمیذاشت ، زهیر نمیذاشت ، میگفت تا ما هستیم علی جان شماها چرا برید .. حالا که همۀ اصحاب رفتن من میخوام نفر اول باشم خودمُ فدای بابام کنم بغلم کرد گفت یه عصا به من بده منم بلندشم یه شمشیر بده زین العابدین میگه بغلم کرد گفت نه داداش تو بمون تو خیمه .. زین العابدین میگه از وقتی رفت دلشوره اومد سراغم هی منتظر بودم علویه هارو صدا میزدم ، مخدراتُ صدا میزدم ، عمه هامو صدا میزدم ، خواهرارو صدا میزدم هی میگفتم از علی اکبر چه خبر ؟! کسی جواب نمیداد .. تا یهو دیدم خیمه ها ریخت به هم (آماده ای یا نه شب علی اکبر کم نذاریا ..) دو جا تو دوتا شهادت تو دوتا خبر نوشته مقتل ، همۀ اهل خیمه ریختن بیرون .. دوبار این اتفاق افتاد . دوبار خیمه ها ریخت به هم ، ولوله و ضجه و ناله .. (فقط ولوله و ضجه نبود) ریختن همه بیرون .. زن و بچه ای که پرده نشین بودن و خیمه نشین بودن ریختن بیرون .. اولین بار همین لحظه بود زین العابدین میگه دیدم زن و بچه دارن با ولوله و ناله میریزن بیرون میگه پردۀ خیمه رو بالا زدم دیدم عمه م زیر بغلای بابامُ گرفته .. خوب نگاه کردم چرا زیر بغلای بابامُ گرفته ؟! یه سوال میکنم ، غیرتیا .. پیش خودم گفتم عمه وسط میدون چیکار میکنه ؟!.. چیشده عمه م رفته وسط میدون .. خوب نگاه کردم دیدم جوونا یه عبا رو گرفتن .. یه بدن قطعه قطعه .. جانم به این ناله ها .. (کار دارم باهات شب علی اکبر ..) گفتم دوبار زن و بچه ریختن بیرون از خیمه ؛ بار دوم کجا بود ریختن بیرون؟! یه بار سر علی اکبر همه از خیمه ریختن بیرون یه بار دیگه هم همه از خیمه ها بیرون دویدن ولی سالار زینب را ندیدن ... مرحوم سید بن طاووس ، مرحوم شیخ حر عاملی دوتا از مقتل نویسانی که سندشون معتبره و محکم میگن ، میگن وقتی رسید کنارِ بدن علی اکبر ، همتون دیگه دو سه کلمه رو بلدید لااقل عربی هیچ مقتلی خصوصاً این دو مقتل ننوشتن "فَنَزَلَ مِنَ الفَرَس" اگه میخواست بگه کنار بدن از اسب پایین اومد این عبارتُ میگفت ؛ من آروم بگم شما داد بزنید .. نوشتن تا نگاهش به علی اکبر افتاد "فَسَقَطَ مِنَ الفَرَس" با صورت افتاد رو خاک .. همه شهدا و پدرای شهدا فیض ببرن .. نامشون شب هشتم زنده بشه .. از این پدرای شهدا اگه سوال کنی تا خبر شهادت بچه تون رو آوردن اول عکس العملت چی بود؟ همشون بدون استثنا میگن تا بچمونُ خبر دادن به شهادت رسیده دیگه زانوهامون رمق نداشت نشستیم رو زمین .. ابی عبدالله هی میخواست بلند بشه هی میخورد زمین .. آخ این صحنه میکشه .. یه وقت دیدن یه پیرمرد رو زانوهاش داره راه میره ..* بابا ، کنار تو یه دنیا دردم با دستایِ لرزون و سردم رو خاکا دنبالت میگردم .. پاشو ، تنهایی مو مگه ندیدی چه آسون از من دل بریدی باور نمیکنم خوابیدی .. *ابی‌عبدالله کنار هر شهیدی رفت برید مقتلُ ببینید کنار هر بدنی رفت شده دو جمله با اون شهید حرف زده ، اون شهیدم با ابی‌عبدالله حرف زده .. کنار بدنِ حُر ، کنار بدن حبیب ، کنار بدن سعید ، کنار بدن غلام ، کنار بدن قاسم ، کنار بدن اباالفضل ، کنار هر شهیدی رفت اندازه دو جمله با حسین حرف زدن .. تنها شهیدی که هی میگفت یه بابا بگو .. لباتُ رو هم بذار بگو ابا یه بار دیگه صداتو بشنوم .. هرکاری کرد علی حرف نمیزد کار تموم شده بود .. مرحوم مغرم میگه ابی عبدالله نگاه کرد دید انگار یه چیزی تو گلوِ ، گلوشُ گرفته نگاه کرد دید یه لخته خون تو دهان علیِ با انگشت سبابه خونُ در آورد علی دست و پا زد ..* بابا ، تو ابر خون عزیزم ماهِ تو ناپدید شد از خیمه تا به اینجا همه موهام سفید شد از دست جدت آخر دیدم که جام گرفتی ببین چطور رمق رو از زانوهام گرفتی .. *سیر نشدی ؟!سیرم نمیشی از گریه ؟! باشه حالا که ناله داری این یکی رو گوش بده ..* بابا ، تو قفس نیزه و خنجر پر پر زدی میون لشکر زمین زدی باباتُ آخر بابا ، نمیدونم خوابم یا بیدار چی میبینم با چشمایِ تار از بدنت کم شده انگار گل بهار عمرم ، تورو زِ ریشه کندن پاشو ببین باباتُ نشون میدن میخندن *بذار به یاد قدیمیا روضه بخونم .. هر کاری کرد آروم بشه نشد سر و بغل کرد آروم نشد ، سرُ به سینه چسباند آروم نشد .. سینه رو به سینه چسبوند آروم نشد ، "وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ" صورت رو صورت گذاشت آروم نشد همه‌ی بدنُ جمع کرد .. خودشُ انداخت رو بدنِ ارباً ارباً ...* حسین .... .