نمایش جزئیات
روضه امام حسین(ع)شب عاشورای ۹۸ بنفسِ حاج سید مهدی میرداماد
. نمیشه باورم که وقت رفتنه تموم این سفر بارش رو شونۀ منه *امشب دسته جمعی باید روضه بخونیم .. باورت میشه دههی محرم تموم شد؟ باورت میشه فردا سر اربابِ ما مثل این ساعت تو تنور خولیِ ؟! حالا بمیریم هم کمه ..* نمیشه باورم که وقت رفتنه تموم این سفر بارش رو شونهی منه کجا میخوای بری؟ چرا منو نمیبری؟ حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری باید جوابتُ ، با نفسم بدم بدون من نرو ، تورو به کی قسم بدم؟! قرارمون چیشد! که بی قرار هم باشیم حسین هرچی که پیش اومد باید کنار هم باشیم کجا میخوای بری؟ چرا منو نمیبری؟ حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری من رویِ خاکُ تو ، سوار مرکبی من توی قلبِ تو ، اما تو چشم زینبی آهسته تر برو ، بذار منم باهات بیام حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام کجا میخوای بری؟ چرا منو نمیبری؟ حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری یار نداشتی طاقت اینهمه آزار نداشتی *شب حرف زدن نیست فقط شب زمزمه است شب زبان حال و ناله است* یار نداشتی طاقت اینهمه آزار نداشتی کاشکی پشتِ خیمه شیرخوار نداشتی من بمیرم که علمدار نداشتی یار نداشتی رمقی برای پیکار نداشتی جز حرم غصه ای انگار نداشتی من بمیرم که علمدار نداشتی کار از کار گذشت ؛ مرکب از تنِ تو هربار گذشت .. یار نداشتی کفنی غیر همین خار نداشتی حتی با زخم تنت کار نداشتی پیرُهن نداشتی دستار نداشتی یار نداشتی ولی این غصه رواین بار نداشتی یارِ بین در و دیوار نداشتی تیر و نیزه بودُ مسمار نداشتی کار از کار گذشت قصه بین در و دیوار گذشت روضه با داغیِ مسمار گذشت .. *فردا وقتی تیر و تو قلبش زدن ، هر کاری کرد تیرُ از رو به رو در بیاره نشد .. اربابِ ما رو اسب خم شد .. تیر و از کمر در آورد .. از سینه مثل ناودون خون میریخت .. دو دستی خون هارو به محاسنش میمالید .. چی زیر لب میگفت ، میگفت منو امروز نکشتن .. من کشتۀ روز دوشنبه ام .. (کدوم دوشنبه؟) منو اون روزی کشتن ، که مادرم باردار رفت پشت در .. یکی نگفت این دختر رسول خدا هست ..* سر نداشتی تشنه بودیُ برادر نداشتی جایِ سالمی تو پیکر نداشتی من بمیرم که تو مادر نداشتی سر نداشتی بینِ لشکر بودی لشکر نداشتی بال و پر زدی ولی پر نداشتی کاشکی تو خرابه دختر نداشتی *دیگه از فردا روضه ها تمومه از فردا این روضه ها شروع میشه خودتونُ آماده کنید ..* کار از کار گذشت زینب از میون انظار گذشت از سر کوچه و بازار گذشت *چی برات روضه بخونم شب عاشورا ..از وداع بگم؟! امشب از اون شباست که به هر چشمی اشک نمیدن شاید شبای دیگه اشک داشته باشی اما شب عاشورا شب سنگینیِ اگه اشکم نداری یه آه بکش .. دستتُ بذار روسرت به یاد اون ساعتی که زینب دستشُ رو سرش گذاشت .. با خواهر وداع کرد ،با پسر وداع کرد ،با زن ها وداع کرد ، با شهدا وداع کرد با اصحاب وداع کرد حالا میخواد بره میدان؛ یک مرتبه دید ذوالجناح حرکت نمیکنه .. آخرین باری که ذوالجناح حرکت نکرده بود برا هفت هشت روز قبل بود روز دوم وقتی قافله رسید کربلا دید ذوالجناح حرکت نمیکنه ، وقتی سوال کرد اسبُ عوض کرد فهمید اینجا همون کربلا ست .. باید همینجا بمونیم .. فردا هم ذوالجناح حرکت نکرد .. یک نگاه کرد دید با همه خداحافظی کرده الا دختر .. بیا پایین بابا .. کارت دارم بابا .. بی خداحافظی میخوای بری .. یه عمو بی خداحافظی رفت ما بیچاره شدیم تو دیگه بی خداحافظی نرو بیا پایین .. اومد پایین از اسب نشست رو زمین دخترُ بغل کرد آروم در گوشش گفت بابا یه دست رو سرم میکشی ..! بابا یه بار منو میبوسی ..! آروم دست کشید روی سر سکینه .. انگشتر بابا رو حس کرد این بمونه تو ذهنت کار دارم. اگر نازی کند دختر خریدارش پدر باشد بزرگی کن ببوس این دخترِ کوچکتر خود را به دنبال مسافر آب میریزند معذورم کنون ریزم به پایت آبِ چشمان خود را بابا از اسب آوردمت پایین یه سوال دارم این دختر چقدر سوال داره الله اکبر یه سوال از بابا پرسید صدای گریهی بابا بلند شد صدا زد بابا من بدرقه زیاد دیدم، خداحافظی زیاد دیدم، معمولا تو بدرقه و وداع پیشانی رو میبوسن ، صورتُ میبوسن ، شونه هارو میبوسن .. بابا من یه صحنه دیدم : زِ دورادور میدیدم گلویت عمه میبوسد مگر آماده کردی بهر خنجر حنجرت را بغلش کرد ، لاتحرقی قلبی بدمعک حسرت .. دخترم اینجوری با قلب بابات بازی نکن بغلش کرد آرومش کرد نوازشش کرد .. این دختر سه تا سوال دیگه هم پرسیده روضهی من همین سه تا سواله ... یه سوالش این بود بابا چرا عمه زیر گلوتُ بوسید ؟! یه سوالم از بابا پرسیده صدا زد بابا این عمی العباس؟!.. بابا عموم کجاس؟!.. دیگه روضه معلومه جوابش معلومه من میگذرم .. یه سوال دیگه از ذوالجناح پرسید فردا ، سوال از ذوالجناحش کِی بود؟" وقتی اسب بی صاحب اومد جلو درِ خیمه ، اومد سر اسبُ بغل کرد یه سوال کرد، ذوالجناح بابام که میرفت لباش ترک ترک داشت .. بابام که میرفت تشنه بود .. جگرش آتش گرفته بود .. یه سوال دارم کسی بابامُ سیراب کرد یا نه؟!.. ذوالجناح کسی به بابام آب داد یا نه؟!.. (یه سوال دیگه مونده هرکی طاقت داره بشنوه) پس یه سوال از بابا پرسید عموم کجاس؟ یه سوال از ذوالجناح پرسید بابام تشنه بود بابامو سیراب کردن یا نه ؟! یه سوالم از عمه پرسید چی پرسید! اومد تو گودال قتلگاه نگاه کرد ، دید عمه ش یه بدنِ برهنه و بی سرُ بغل کرده .. هی رگاشُ میبوسه .. هی دست و پاشو میبوسه .. یه سوال کرد عمه این بدن کیه ؟!.. عمش بدون درنگ ، صدا زد دخترم این بدن بابات حسینِ .. خودشو انداخت رو بدن ... حسین ... دختری که بهانه بگیره ، دختری که بابا از دست بده ، دختری که داغ ببینه ، چجوری آرومش میکنن ؟! مثه این صحنه مدینه تکرار شد .. اونجام یه دختری خودشُ انداخت رو بدن .. اونجا ناله بلند شد از آسمونیا ، علی آسمونیا طاقت ندارن زینبُ بردار حسینُ بردار .. امیرالمومنین اومد نوازش کنان آروم بچه هارو برداشت .. اما فردا .. کسی دختر حسینُ نوازش نداد .. من عربیشُ بگم بسه ، دیگه فارسیشُ نگم : «إجتمعت عدة من العراب فجروها عن جسد ابیها» .. حسین ... دستتُ بیار بالا ، شب احیاست ، شبِ عاشوراست یه جوری بگو صدات برسه کربلا بلند بگو یا حسین .... .