نمایش جزئیات
لحظات آخر قاسم
من که جویای سعادت هستم تشنة جام شهادت هستم آن زمانی که عمو می دیدم رخ نهادی تو به روی پسرت منم از دور نظر می کردم ای عمو یاد پدر می کردم تو که چ.ن تاج سر من بودی تو به جای پدر من بودی ای عمو زود بیا بر سر من خون گرفته همه پیکر من بیاد آن لحظه ای که قاسم از روی اسب افتاد ، صدا زد : یا عمّاه ادرکنی1 ،عزیز فاطمه با عجله به سوی قاسم حرکت کرد ببیند دشمن دورش را محاصره کرده ، می خواهند سرش را از بدن جدا کنند . اما وقتی دیدند ابا عبدالله آمد همه فرار کردند، بدن قاسم زیر سم اسبها قرار گرفت همین که غبارها نشست . دیدند ابی عبدالله سر قاسم را به دامن گرفته ، دیگر لحظات آخر قاسم است از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد ، در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد .بدن غرق به خون قاسم را بغل کرد به خیمه آورد کنار بدن جوانش علی اکبر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین .