نمایش جزئیات
عقده های قاسم
روزای آخر عمر پدر، قاسم (علیه السّلام) می دید جسارت ها را بر امام حسن (علیه السّلام)، می اومدند جلو چشم این بچه می گفتند: السّلام علیک یا مذلّ المؤمنین، (زبانحال) بچه سؤال می کنه بابا ! چرا اینها اینطوری می گند؟ …
همین ها برای معاویه می نوشتند، اگر تو دستور بدی حسن بن علی (علیه السّلام) را کت بسته به تو تحویل می دیم، ببینید چقدر امام حسن (علیه السّلام) غریب بوده، اگر امام حسن (علیه السّلام) یاری باوفا داشت مگه صلح می کرد ! این یه عقده ای تو گلوی قاسم بود.
یه عقده ی دیگه هم تو دل این بچه است، دو سه ساله بود، باباش را به شهادت رسوندند، همراه عباس (علیه السّلام) تشییع جنازه ی بابا برمی گرده …
اون روزا که قلب زهرا خون می شد
بدن مجتبی تیر بارون می شد
قاسمش تو چشم من نیگا می کرد
برا انتقام منو صدا می کرد
حالا تو پوست خودش نمی گنجه، هی سؤال می کنه، آیا منم فردا کشته می شم؟ …
منبع:كتاب گلواژه های روضه