نمایش جزئیات

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم-سید مهدی میرداماد

متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام محرم-سید مهدی میرداماد

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین

با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است

در قنوت خویش بعد از ربنا گفتم حسین

ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها

آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی

نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین

حسین........شاید مادرش صدامون رو بشنوه اینو بگه وقتی میگی حسین،مادرش بگه: اگه حسین خودت و میگی ان شاءالله خدا برات نگهش داره،اما اگه حسین من رو میگی چند روز دیگه میخوان بكشنش،دیگه چیزی نمونده سرش رو بالا نیزه ها بزنند.

در مناجات شب جمعه نمی دانم چه شد  

با دلی غم بار گفتم كربلا،گفتم حسین

حالا به یاد قدیمی ها هر كی بلده:

شب های جمعه فاطمه،با اضطراب و واهمه

آید به دشت كربلا،گردد به دور قتلگاه

گوید حسین من چه شد؟نور دو عین من چه شد؟

***

تا قاسم خودش رو معرفی نكرده بود،كسی كارش نداشت، می گفتند:این كیه اومده میدون؟بعضی ها طعنه زدند،گفتند:حسین به ما توهین كرده،یه بچه رو فرستاده به جنگ ما،نه سپر پوشید نه زره به تنش كرد،یه نوجوان سیزده ساله،بذارید ببینیم كیه،نقاب زده، ان شاء الله هیچ كسی به روز این نوجوان نیوفته،شب قاسم باید یاد شهدا هم بكنیم ، یاد اونایی كه دست می بردند تو شناسنامه كه برسند به خط مقدم،سیزده ساله ها،چهارده ساله ها،این ها الگوشون این نوجوان بود. عمو دید شب عاشورا قاسم داره بال بال می زنه،صدا زد: عزیز ِ برادرم، چی شده عمو؟ گفت:عمو داری به همه وعده ی شهادت میدی،خیال قاسم رو راحت كن من هم تو ركاب تو شهید میشم یا نه؟ ابی عبدالله فرمود:قاسمم شهادت نزد تو چگونه است؟شك نكرد،درنگ نكرد،فكر نكرد. گفت: عمو شهادت برا من اَحلی مِنَ العَسَل تا این جواب رو داد،دیدن عمو بغلش رو باز كرد،گفت:بیا تو بغلم عمو،آروم در گوشش گفت: فردا تو رو می كشند، اما قاسمم كشتن تو با بقیه فرق داره،صدا زد عزیز دلم فردا تو رو به بلای عظیمی می كشند.این بلای عظیم چیه؟بیا با هم بریم توی میدون.وارد شد شروع كرد رجز خوندن،چه رجزی خوند،یه بچه ی سیزده ساله جلوی سی هزارنفر ،اومد وسط میدان عمو براش نقابی بست با عمامه ی خود قاسم. سوار اسب شده بود هر كاری كردند پاهاش به ركاب اسب نرسید،پاها از ركاب جداست.سوار اسب شد،الله اكبر از این جذبه،خون علی تو رگ داره،نوه ی علی ِ،پسر شیر ِ جمل ِ،ببین خودش رو چه طور معرفی كرد:

آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان

یک شیر دل مانند یل آمد به میدان

با سیزده جام عسل آمد به میدان

ای لشگر کوفه! اَجل آمد به میدان

 

رجز خواند: إن تُنكِـرونیمن رو منكر میشید؟ فأنـا ابـن الحـسن من پسر حسنم

 

باید که قبر خویش را آماده سازید

در دل جگر دارید اگر بر من بتازید

قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد

این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد

چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد

اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد

بچه هاش رو فرستاد ازرق شامی،دونه دونه قاسم با یه ضربه همه رو به درك واصل كرد. ازرق دید كار داره خراب میشه،حیثیت خودش و طایفه اش زیر سئوال میره،اومد جلو، این نوجوان شاگرد یه نفره،كی باهاش كار كرده؟ این بزرگ شده ی دست عباس ِ.قاسم ازرق شامی رو هم به درك واصل كرد،می خوام برات روضه بخونم،اینقدر از دشمن كشت،دیدن فایده نداره،مبارزه تن به تن فایده نداره،چند نفر به یك نفر فایده نداره،حریف این سیزده ساله نشدند،می دونی چه كردند؟یه نفر گفت: مگه نمی بینید سپر نداره،مگه نمی بینید جوشن نداره،مگه نمی بینید پاش به ركاب نمی رسه،چه كنیم؟ گفت:دورش حلقه بزنیم محاصره اش كنید، همه دامن هاشون رو پر سنگ كردند،یكی گفت:سنگ بارانش كنید.حسین......سنگ بارانش كردند،تیر بارانش كردند،این نوجوان چه كرد؟لشكر رو به هم ریخت،اما نگاه عمو تو میدان ِ،این عبارت مقتل فقط تو اینجا به كار برده شده،می گن سنگ باران،گرد وخاك، نیزه، شمشیر،هر كی هرچی به دستش رسید،یه مرتبه با یه نیزه به پهلوش زدند،این نوجوان از بالا رو زمین افتاد،همه بگید:حسین.......افتاد زیر سُم اسب ها،هی صدا می زد:عمو به فریادم برس،حسین....... بلای عظیم رو برات معنی كنم،اگه باباش تو مدینه تیرباران شد، بدنش بدن بی جانی بود،اما این نوجوان هنوز زنده بود،یه جمله بگم:اگه عموش حسین بدنش زیر سُم اسب ها رفت دیگه سر به بدن نبود،اما قاسم زنده زنده زیر اسب ها،گفت:آخ عمو.حسین.... ابی عبدالله عین باز شكاری خودش رو رسوند گرد و خاك خوابید،بعضی ها نوشتند تا رسید دید موهای قاسم تو دست قاتل ِ،الانِ كه سر این بچه رو جدا كنه،حضرت با یه ضربه قاتل رو به درك واصل كرد،یه نگاه كرد،عربیش اینه: كان یَفحَصُ برجلَیه. یه نگاه كرد دید بچه داره پاهاش رو روی زمین میكشه. عمو استخون هام شكست. می خوام به حرفی بزنم از امام زمان عذر می خوام. قاسم وقتی می خواست بره میدون، قاسم رو به سینه چسباند حسین، نوجوان سیزده ساله مگه چقدر قد و قامت داره،میگن:ابی عبدالله كه قاسم رو به سینه چسبوند،پاهاش از رو زمین بلند شد،اما وقتی می خواست بدن رو برگردونه قاسم رو به سینه چسبوند،قاسم پاهاش به زمین كشیده می شد، یه جمله:حسین سینه ی سالمش رو گذاشت رو سینه ی شكسته، شاید حسین یاد اون شبی افتاد كه تو مدینه خودش رو انداخت رو سینه ی مادر،همه بگید:یا زهرا....قاسم زیر سُم اسب ها دیگه صداش در نمی اومد، تو بجاش بگو:یا حسین....

.