نمایش جزئیات
متن روضه شب ششم محرم، قاسم بن الحسن علیه السلام-علی اصغر آرزومند
شرمنده ام که اشک ندارم برای تو
گوهر نداشتم که بریزم به پای تو
یک قطره اشک آتش دوزخ کند خموش
این گوشه ای از اثرخون بهای تو
من از حرارتی که درون دلم بود
قال رسول الله (ع) :« إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةٌ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً »(مستدرك الوسائل، ج 10ص 318)
شهادت امام حسین علیه السلام در دلهای افراد با ایمان آتش و حرارتی ایجاد میكند كه هرگز خاموش نخواهد شد..
فهمیده ام که شیعه ام ومبتلای تو
زنده تر ازتو نیست به عالم خدا گواست
مانده است از ازل به ابد رد پای تو
توسوز داده ای به صداهای روضه خوان
غیر از تو نیست گرمی بزم عزای تو
حسین.....
هم منبری ،هم ذاکر ،هم سینه زن تویی
ما هیچ کاره ایم در این خیمه های تو
کرببلا سفره احسان مادرت
شد سفره دار مادر تو مجتبای(مجتبی) تو
آری هنوز خرج عزایت به دست اوست
اوکه شده است دارو ندارش فدای تو
پشت بقیع روضه تو بی کفن خوش است
چون روضه ی کریم به کرببلای توست
آقا...حسین...
فتیله ی عشق و سوز و مقتل خوانی دست خود اهلبیته،دست حضرت زهراست،هر شب یه جور برامون سفره پهن میكنند، امشب هم شب یتیم نوازیه،یا اباعبدالله،شب عاشورا همه حرف زدند،اخرین نفر قاسم بود دستش رو بالا گرفت،فرمود چیه عزیزم، فرمود:عمو فردا من هم کشته میشوم، ابی عبدالله فرمود: مرگ در ذایقه تو چگونه است، صدازد بدون معطلی،پسر كریمه،باید بهترین جواب رو بدهد،صدا زد: "احلی من العسل" مرگ از عسل برای من شیرین تر است ،لذا ابی عبدالله فرمود: فردا تورا به بلای عظیم میکشند.بخدا هركس اقتدا به زهرا كرده،هر کس بیشتر زهرایی بوده تو کربلا بیشتر به بلا گرفتار شد
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری
یاد شبهای مناجات حسن میافتم
میوزد از سر زلف تو نسیم سحری
همه گشتیم ولی نیست زره به اندازه تو
نه کلاه خودی نه یک زرهی نه سپری
من از آنجا که به موسی ایت ایمان دارم
میفرستم به سوی قوم تو را یک نفری
بی سبب نیست حرم پشت سرت افتاده
نیست ممکن بروی ودل مارا نبری
قاسمم را بروی زین بگذارم باز هم
قمری را به روی دست گرفته قمری
نوعروست که نشدموی تورا شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری
تو خودت قاسمی و
یعنی تقسیم كننده
تو خودت قاسمی وسرزده تقسیم شدی
دو هجا بودی حالا دو هجا بیشتری
بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو ردشده اند رهگذری
جا به جا میشود این دنده تکانت بدهم
وای عجب درد سری وای عجب دردسری
.
قاسم اومد جلو ، ابی عبدالله عمامه امام حسن را بستند روی صورت را گرفت.چشم نخوره این بچهف زینب سلام الله علیها می فرماید: وقتی داداشم حسین فرمود عباسم قاسم را روی اسب بگذار،همه دیدیم، پای قاسم به رکاب اسب نمیرسید،اینقدر قدش كوتاه بوده، اومد جلو ازرق شامی چهار پسرداره،فكر نكنید راحت به شهادت رسید،نه،آموزش دیده علی اكبر است،دلاوره، پسراول را با فن جنگی زد دومی و سومی و چهارمی،خیلی برا ازرق شمای سخت اومد، خودش اومد جلوی قاسم گفت من با این قدرتم با این بچه چكار كنم ،اومد جلوی آقا به قاسم گفت: بچه چی میگی؟ آقا فرمود اگه من بچه ام تو كه ادعای رزم داری چرا بند پوتینت بازه، سرش را خم کرد، سرش را جدا کرد، صدای الله اکبر بلند شد، اما این خوشحالی چند لحظه بیشتر طول نكشید، ابی عبدالله فرمود: نجمه برو تو خیمه برای قاسم پسرت دعا کن ،دورش کردند. گفتند این پسر حسن،سردار جمل قاسم ِ ،زد وسط لشكر، اون كسی كه پرچم لشكر به دستش بود انداخت،لشکررا بهم ریخت،گفتند حریفش نمیشویم،چه كنیم؟ اول سنگ بارانش کردند،حالا آقا كلاه خود نداره،سنگ ها به سر و صورتش میخوره ،نیزه داره حمله کردندبلندش کردند ، حسین... با نفسی كه براش مونده بود صدا زد عمو به دادم برس، از بالا انداختنش،ابی عبدالله به عجله اومد،دید قاتل موی قاسم رو به دست گرفته،میخواد سر قاسم رو جدا كنه،ضربه زد دست نانجیب رو جدا كرد،ملعون صدا زد قبیله اش اومدند،درگیری سر بدن قاسم شد،همه سوار بر اسب بودند، هفده نفر رو ابی عبدالله زد،اما بین این درگیری صدا از زیر سُم اسب ها،عمو استخوانم شكست، دو تا سر روی نیزه بند نشد، یكی سر قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام ،یكی سر قاسم بن الحسن علیه السلام،چرا؟ چون زیر سم اسب این صورت له شده بود.ابی عبدالله همه رو زد كنار،دید قاسم داره جون میده،پاهاش رو روی زمین میكشه،گفت: عمو جان برای من سخت است یه چیزی از من بخوای من نتونم حاجت روات كنم،آخه صداش رو از زیر سم اسب ها میشنید، بدن رو بلند كرد،حركت كرد،راوی میگه قد و بالای ابی عبداله بلند بوده، دیدم تمام قد داره راه میره،اما پاهای قاسم داره رو زمین كشیده میشه،یعنی بند بند بدنش جدا شده...حسین...
.