نمایش جزئیات

روضه و توسل به ابنُ الکریم حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم ماه محرم سال 1397 به نفسِ حاج میثم مطیعی

روضه و توسل به ابنُ الکریم حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم ماه محرم سال 1397 به نفسِ حاج میثم مطیعی

ای دیدنِ تو سبزترین خون بهایِ ما
برگرد و جانِ تازه بیاور برایِ ما
 
با شوقِ دیدن تو فقط زنده ایم ای
أحلا مِنَ العسل شدنِ مرگ های ما
 
یابن الحسن .. یابن الحسن ..
 
خواندیمت آن چنانکه بیایی ، نیامدی!
خواندیمت آن چنانکه بگیرد صدایِ ما
 
جان میدهیم تا تو بیایی ، قبول کن
جان میدهیم ، اثر که که ندارد دعای ما
 
یابن الزهرا، یابن الزهرا، یابن الزهرا
.
.

ای چهره ات تبسم صبح ازل ، حسن

ای مهر تو اقامه ی خیرالعمل ، حسن

در مدح تو بس است همین یک کلام هم

نام علی زحُسنِ تو گشته ابالحسن

ای شاهِ دل ، شکوه تو صفین و نهروان

ای فاتحِ دلاورِ جنگ جمل حسن

حسن جان ، حسن جان…

لبریزِ رازهای جگرسوز بود ، آه

*چه رازهایی در سینه داشتی که در کودکی پیر شدی آقایِ من؟چقدر خدا به ما شیعه ها لطف کرده ! محرم داریم و فاطمیه .. محرم برا مادر سادات گریه میکنیم ؛ میگیم شاید فاطمیه زنده نباشم ؛ فاطمیه وقتی روضه ی درو دیوار میخونن دلمون کربلا میره ، میگیم شاید دیگه محرم تو ندیدیم آقا! ..*

لبریزِ رازهایِ جگرسوز بود ، آه

تشتی که داشتی تو شبی در بغل حسن

*جُناده میگه رفتم خدمت آقا دیدم تشت مقابلِ شه ، صورتِ مبارکش کبود شده ، لخته هایِ خون از گوشه ی دهان مبارکش داخل تشت میریزه! گفتم آقا معالجه نمیکنی؟ فرمودند: مرگ رو با چی میشه درمان کرد؟* آه! زهرِ هَلاهل است؟ نه! شهد شهادت است

*حسینش کنارش گریه میکرد، فرمود قربانت بروم چرا گریه میکنی؟ عرضه داشت: از آنچه به سرِ تو آمده گریه میکنم . فرمود: گریه نکن ، یک روزی می رسد سی هزار نفر دورِ تو میگیرند .. لَا یَوْمَ كَیَوْمِكَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه!*

زهرِ هَلاهل است؟ نه! شهد شهادت است

شیرین تر است بهتر تو زهر از عسل حسن

حسن جان .. حسن جان ..

. .

*اجازه میگیرم ازش ، ما که مدینه نمیتونیم بیاییم برات گریه کنیم .. هر وقت دلمون تنگ میشه برات ، هر جور شده میریم کربلا سر به ضریحِ بچه هات میذاریم .. اگه نشه ، میریم سیدالکریم عبدالعظیم حسنی .. میگیم هم مدینه رفتیم هم کربلا ! .. دوستت دارم ، مادرت میدونه ، بهت مدیونم ..*

به هرجا مادری از شوق ، دستِ طفل خود گیرد

اما در این کوچه ، گرفته طفل دست مادر خود را

*بریم در خونه ی آقازاده اش! شهید رسول خلیلی شهید مدافع حرم، یه مربی داره اونم رزمنده س ، سوریه میجنگه. میگه مربیش بودم ، سیزده ساله بود ، پایگاه بسیج اومد ثبت نام کرد. یه دوره ی کوتاه نظامی رفتیم ، خیلی با من حرف میزد ، خیلی درد دل میکرد ، یک شب منو صدا کرد گفت یه کاری دارم با شما ، یک حرفی میخوام بزنم ، یه وقت به پدر و مادرم نگی! گفت ببین من خیلی دوست دارم شهید بشم میشه برام دعا کنی؟ میگه چشماش پرِآب شد ، خجالت کشیدم! رفتم پشتِ این چادرها ، های های گریه کردم .. گفتم ببین با این سن و سال چجور از منِ بیچاره سبقت گرفته !! .. امشب شبِ سختیِ ، برای امام زمان دعا کنید ، امشب آثار شکستگی در چهره حسین بن علی نمایان میشه .. آخ بمیرم، یه سیزده ساله ای رو هم میشناسم که شبِ عاشورا وقتی عمویِ عزیزش به همه وعده ی شهدات داد ، دید داره عقب میمونه به همه گفت شهید میشید ، رفت پیش عمو، گفت عمو منم شهید میشم یا نه؟

ای برادرزاده!كیف الموت عندك ؟ مرگ در ذائقه ی تو چگونه است؟! صدا زد:اَحْلیٰ مِنَ العَسَل .. عمو از عسل شیرین تره!*

طعم شهادت از عسل شیرین تره

شبا شهادت نامه مون زیرِ سره

*آدم اگه معلمش ، اگه مربیش امام حسین باشه جز این انتظاری نیست! ما هم از بچگی تو هیئتِ تو بزرگ شدیم ، ما هم هرجوری شده خودمون رو به تو وصل کردیم.

این بچه ی سیزده ساله مشتاقِ شهادتِ .. عصر عاشورا شد ، دیگه آروم آروم تنهایی شروع شد ، دیگه خیمه هاش خیلی خلوت بود . فقط زن و بچه هاش مونده بودن ، برادرش موند ..

آمد مقابل عمو ایستاد ، اجازه خواست. گفت: اجازه نمیدهم! برگرد .. (عمو دیشب خودت وعده دادی!! عمو نذار من خجالت بکشم؛ من جلو بابام خجالت میکشم! عمو من اگه شهید نشم میمیرم!) یه کاری کرد، فَلَم یَزَلِ الغُلام یُقَبُِلُ یَدَیه و رِجلَیه .. شروع کرد دستایِ امام حسینُ بوسیدن، دید فایده نداره! افتاد به پاهایِ عمو! اون لحظه امام حسین چه حسی داشت؟! چجور به یادگارِ برادرش خیره شده بود؟*عمو بذار برم میدون ، عمو من طاقت غارت خیمه ها رو ندارم ، من طاقت سیلی ندارم ، من غیرتی ام ، من حسنی ام*

اومده و میگه با حالِ پریشون

اجازه بده که برم عمو جون

دعا کنید سینه زنا ، واسش زره پیدا بشه

نکنه که ارباب تون شرمنده ی زهرا بشه

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ای وای ..

*

برات بمیرم، زره اندازت پیدا نشد ؟!.. قاسم اجازه شو گرفت. اینجا را راوی لشکر دشمن روایت کرده؛ فقط آمد سمت لشکر، اشکاش رو گونه هاش روان بود*

نگاش بکنید چه غیرتیِ

تو دستای من امانتیِ

دعا کنید سینه زنا ، باز تا حرم قاسم بیاد

دعا کنید طوریش نشه ، سالم بره سالم بیاد

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ای وای ..

*

آمد مقابل لشکر ایستاد، کَرّ و فَرّی کرد .. شروع کرد رجز خوندن، إن تُنکِرونی فأنا فَرعُ الحسنِ ! اگه منو نمیشناسید بدونید من از ریشه ی حسن بن علی ام!*

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی

کربلا بیتُ الحسن شد با صدایی که زدی

خواهرم را بیشتر از هرکسی خوشحال کرد

بانگِ إنّی قاسمِ بن المجتبایی که زدی

.

*إن تُنکِرونی فأنا فَرعُ الحسنِ!

سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی و المؤتَمَن

ولی بیت بعدُ روضه خوانی کرد :

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن ..

.

اینجا قاسم گفت : هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن! اینجا هنوز عمو زنده بود ، گفت عمویِ من مثل اسیر دست شما گرفتاره ! اما دو ساعت نگذشت ، وقتی عمه اش آمد کنار قتلگاه ؛ عمه جانش هم گفت هذَا حُسَیْنٌ مُرَمَّلٌ بالدِّماءَ .. بمیرم برات ، آخرش کُشتین ش ، غریب کُشتین ش ، تشنه کشتین ش!

همچین که شروع کرد به رجز خواندن ، هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن ، بَینَ أناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المُزَن .. یه نامردی یه نگاهی کرد؛ به بغل دستیش گفت داغشُ به دل عموش میذارم ..از اینجا به بعد دو سه جمله ناحیه مقدسه میخوانم ، فرمود:

السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْمَضْرُوبِ علی هَامَتِهُ (چنان به سرش زدند مثل جدّ غریبش امیرالمومنین).. یک جمله ای داره من نمی فهمم !! فرمود: الْمَسْلُوبِ لَأْمَتُهُ .. همان شهیدی که زره اش را به غارت بردند .. اگر زره اندازه اش نبوده ، پس مثل عمویِ غریبش پیراهنشُ به غارت بردند ...عمو را صدا زد “چی صدا زد؟”

چی داره میگه ؟ نمیرسه صداش

خدا کاری کن ، به خاطرِ باباش

دعا کنید با پیکرِ یارِ وفا دارم بیام

چیزی اگه مونده ازش میرم که بردارم بیام

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ، ای وای

*مقتل نوشته: مثل باز شکاری رسید بالای سر قاسم ، میگه وقتی آقا رسید بالای سرش ، دید این نوجوان داره جون میده .. هی این پاهارو زمین میکشه .. جان به گلوگاهش رسیده .. عمو بالا سرشه ، ولی خدا بالا سرش ایستاده ..صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله ..وقتی خنجر به گلوی مبارکش گذاشت ، وقتی خون فواره زد ، پا به زمین می کشید .. خاک هایِ کربلا رو با پا جابجا میکرد .. اینجا بود یه وقت آسمان تیره و تار شد .. مادرش زهرا بالای سرش ناله میزد ، منادی از آسمان صدا میزد ، ألا یا أهلَ العالم قُتِلَ الحسین بکربلا عَطشانا .. اون لحظه که دخترهاش از خیمه ها بیرون دویدند ، خواهرش کجا بود؟*از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین دستُ پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین

*قاسم وقتی به زمین افتاد ، جذر و مد دریا شد ، اسب ها رفتند و آمدند ، این بدن زیر سُمّ اسب ها بود. اما من این حرفُ قبول ندارم ، هر مقتلی رو ببینی اون کسی که زیر دست و پای اسب به درک واصل شد ، قاتلِ قاسم بن الحسن بود ، زیر سُمّ اسب ها له شد اما عمویِ نازنینش وقتی زیر سُمّ اسب ها افتاد ، تمام استخوانهای سینه ی مبارکش نرم شد .. له شد .. زینب فقط ناله میزد ، نعل تازه به اسب هاشون زدن .. حجت خدا زیر سُمّ اسب ها به زمین دوخته شد ...چونان با نعلِ تازه تاختند آن ناجوانمردان که گشته استخوان باخاکِ این صحرا عجین درخون

حسین  حسین ، وای ...

ماهِ عالمیان ، زینبَت پناه ندارد

به جز تو ای شَه خوبان پناهگاه ندارد

.