نمایش جزئیات
سیزده ساله گلی بود زگلزار حسن-محمود كریمی
سیزده ساله گلی بود زگلزار حسن
چشم شهلاش چنان چشم گوهر بار حسن
هر که براو نظر افکند،خدا می داند
شد دلش سوخته ی عشق شرر بار حسن
عاشق اویم و با دست غمش می خواهم
که روم پای سردار حسن
آنچنان بوی پدر داشت که زینب
زتماشای جمالش شده بیمار حسن
حالیا آمده تا اینکه شود هیمنه ی کار حسن
گرم شد دردل آن معرکه بازار حسن
او مگر کیست رخش ماه شب تارحسن
سیزده سال زمین دور قدش گردیده
سیزده سال زمان صورت ماهش دیده
سیزده سال به خورشید صفا بخشیده
سیزده سال حسین بن علی روی مهش بوسیده
سیزده سال دل از دست حرم دزدیده
سیزده سال به دنبال علمدار مریدانه دویده
و ازاو طرز سرودست زدن در وسط معرکه ها را دیده
سیزه سال ملایک زخودش پرسیده
چه کسی ماه تر از روی دل آرای گل نجمه به عالم دیده
سیزده سال خودش را به براکبر لیلا دیده
سیزده سال سحر منتظر یک سحر چشمانش
سیزده سال قمر در قدح چشمانش
سیزده سال فلک چرخ زده دور سرچشمانش
سیزده سال سمک تشنه لب پلک تر چشمانش
سیزده سال ملایک همه دلباخته و دعواشان به سریک نظر چشمانش
کاش میشد که شوم کشته ی تدبیر و قضا و قدر چشمانش
ما چه دانیم وچه گوییم و چه خواهیم ازاو این همان است
که یحیی ویمیت است تب پر شرر چشمانش
حربه ی قتل جهانیست نهان زیر سرچشمانش
وای اگر تیغ کشد از کمر چشمانش
عالمی پر شود از کشته بی بال و پر ودست وسرچشمانش
حالیا آمده تا جانب میدان برود دیدن جانان برود
آمده رخصت میدان زعمو کرده طلب با دل پر زتب
با وجودی پر تب بی زره و خود ندار
بسته برچهره خود نیمه عمامه که با صورت پنهان برود
بسته شمشیر عمو را به کمر با لب عطشان دل سوزان برود
اشک ریزان زقفا عمه عمو محو عبور پر شورش گوییا جان زتن خسرو خوبان برود
گفت ارباب هم اکنون همه ی کفر به یک سو و به جنگش همه ایمان برود
با صدای ملکوتی رسایی قاسم ، آمد و در وسط معرکه سرداد،ندایی قاسم
که منم عشق حسن سبط علی شیرخدا
لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
که منم عشق حسن سبط علی شیرخدا
کرد هنگامه به پای قاسم،زیرلب داشت نوایی قاسم
داشت چون اکبر لیلا ،به سرش شوق رهایی قاسم
ازرق شامی بی ریشه فرستاد،به جنگ پسرفاطمه یک یک پسرانش
که همه با لب شمشیر یل نجمه فتادند
خودش امد و با ضربه قاسم به درک رفت
صدای همه ی خیمه به تکبیر به پاخواست ازاین رزم تماشایی قاسم
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
نگهان از همه سو سنگ به سوی گل سرخ حسن آمد
و یك ضربه ی شمشیر به فرقش
و یك نیزه لب تشنه برآورد سر از سینه ی غوغایی قاسم
فتاد از فرس و از نفس افتاد میان قفس دشمن و فریاد برآورد
عمو جان به ره عشق تو كرده است فدایی قاسم
چاره ساز همه ی عالم امكان،بخدا لرزه فتاده به جانش
رفته از دست توانش،و همی تازه شده داغ جوانش
هر چه می گشت نمی جست نشانش
با دل بشكسته صدا زد كه كجایی قاسم
.برچسب ها
- حاج محمود کریمی
- اشعار سینه زنی حضرت قاسم (ع)
- شعر مذهبي
- شعر سینه زنی
- متن شعر مداحي
- دانلود شعر مداحي
- شعر سینه زنی قاسم بن الحسن
- شعر سینه زنی شهادت قاسم بن الحسن
- سینه زنی قاسم بن الحسن
- متن شعر سینه زنی شب ششم محرم
- متن شعر سینه زنی شهادت قاسم بن الحسن
- متن شعر سینه زنی قاسم بن الحسن
- شعر سینه زنی شب 6 محرم