نمایش جزئیات
امشب شب عطشه
امشب شب عطشه فردا راه را می بندند امشب حرم آل علی آب ندارد،به آدم فرمود طوری عطش بالا می گیرد بزرگتر ها جلوی چشما شون را مثل دود می بینند
بر مرکب پیغمبر اعظم سوار شد
عمامه بست رو به سوی کار زار شد
زیر عبا گرفت علی عزیزه را
با شیر خواره جانب آن قوم خوار شد
گفتند امده است به قران قسم دهد
پس همهم گرفت و قشون بی قرار شد
پس دست برد و طفلک از حال رفته را
بیرون کشید و خاتم شه آشکار شد
لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین
پس روبرو به مکتب داد و هوار شد
چندی سخن ز ماهی و آب فرات کرد
پس با علی سخن از سر التفات کرد
چشم سیاه تو چقدر آب می خورد
اصلا شب سیاه مگر آب می خورد
شمر و سنان و اخنس و خولی بها نه اند
قتل پدر زداغ پسر آب می خورد
ای پاره دلم سر دستم تکان مخور
الان لبت ز تیر سه پر آب می خورد
گفتند آمده است زرنکی کند حسین
جای تو گفتند پدر آب می خورد
عباس خفته است که بر پاست حر مله
این فتنه از خسوف قمر آب می خورد
حالم ببین که جگرم را فر و ختم
تنها ستاره سحرم را فر و ختم
روایت است تیر داغ بوده یا مسموم، روی دست بابا زد ،فرمود خدا رحمشان را قطع کن به صغیر و کبیر ما رحم نکر دند