نمایش جزئیات
متن كامل روضه حضرت علی اصغر علیه السلام محرم- محمد رضا طاهری
اللّهمّ صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به عِلمُک.
و لعن اعدائهم بعدد ما أحاط به عِلمُک.
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ..........
به این غبار، نگاهی كه آفتاب شود
به ذره گر نظر لطف بوتراب كند
به آسمان رود و كار آفتاب كند
کُلُّهُم نورٌ واحِدٌ ، چه امیرالمؤمنین رو یاد كنیم چه امام زمان رو
به این غبار، نگاهی كه آفتاب شود
بسوز قلبِ مرا، كز غمت مُذابّ شود
دوباره رویِ تو را آسمانِ جمعه ندید
كدام جمعه، جمالِ تو ماهتاب شود؟
برای آمدنت، شب به شب دعا كردم
اما آقا جان دعای من كافی نیست، قربونت برم
اشاره كن به دعایم كه مستجاب شود
زمان به خاطرِ ما دیر دیر می گذرد
برایِ خاطرِ تو كاش پُر شتاب شود
امیر گریه، مرا هم صحابهی خود كن
كه آسمانِ نگاهم پر از سحاب شود
من آمدم كه سلامِ مرا جواب دهی
سلام می كنم و وای اگر جواب شود
اگر اجازه دهی روضه خوان شوم امشب
كه قلبِ سوخته ات بیشتر كباب شود
برایِ كودكِ خود آب خواست امّا حیف
همین دلیل بر این شد، حسین(ع) آب شود
بگویم از شررِ خنده های حرمله ای
كه پاسخ ِ شرر گریهی رباب شود
و شیر خواره پس از این ز نیزه خواهد دید
كه دستِ مادر ِاو بسته در طناب شود
شاعر:محمد بیابانی
شب علی اصغر ِ، باب الحوائج ِ، بزرگ های دین ما، مراجع دین ما، مراجع عظام، مخصوصاً مثل همچین شبی حاجاتشون رو در خونه ی خدا می بردند، مرحوم آیت الله حق شناس میگن هر موقع گره به كارش می اُفتاد، می گفتند: چه روضه ای بخونیم؟ می گفت: روضه ی شیر خواره ی حسین. هركی گره به كارش داره بسم الله. امشب قراره پا روضه های رباب بشینیم،بسوزیم، ناله بزنیم.
خونابِ غم به سینه ی مادر نمی رسید
این تیرِ غیظ كرده اگر سر نمی رسید
كدوم تیر؟
دستِ كمی ز نیزهی ابنِ اَنَس نداشت
بَد می بُرید، كاش كه تا پَر نمی رسید
یك قطره هم ز مهریه ی مادرِ حسین(ع)
یعنی به كامِ تشنه ی اصغر(ع) نمی رسید؟
اوج روضه رو می خوام برات بخونم: وقتی بچه رو روی دست گرفت، از هر طرف بچه رو بلند می كرد، سر رو شونه می اُفتاد، دیگه جون در بدن نمونده، اوج روضه، غیرتی ها، ارباب شما، مولای شما، كسی كه همه ی عالم تو این دنیا، هركسی تو این دنیا و اون دنیا هركسی كاری داشته باشه، باید منّت این آقا رو بكشه... رو به دشمن ایستاد، صدا زد: منّوا عَلَینا برما منّت بذارید.
لالایی، لالایی، لا لالا، لا لا لا.....
***
لالا لالا چرا مادر نمی خوابی
چرا این گونه بی تابی
گمانم تشنه ی آبی
***
از شیر خواره ای به همه شیر خواره گان
آغوش گرم مادرتان نوش جانتان
***
اربابتون بچه رو روی دست گرفت، منّوا عَلَینا بر ما منت بذارید، خودتون علی رو بگیرید سیراب كنید، وضع لشكر به هم ریخت، یه عده از سپاه ابن سعد، پیر مردها، گفتند: حسین راست میگه، آخه ما كه با شیر خواره جنگ نداریم، دید الان تفرقه تو سپاهش می اُفته، یه نگاه به حرمله كرد، چرا جوابش رو نمی دی؟ گفت: امیر بابا رو بزنم یا بچه رو؟ گفت: حالا وقت داری برا اینكه بابا رو بزنی، بذار این بابا در فراق بچه اش بسوزه، اگه بچه رو بزنی بابا هم میمیره. كاری كردند ابی عبدالله یه چند لحظه دیگه نمی دونست چیكار كنه، فقط بچه رو زیر عبا گرفت، هی یه قدم می آد سمت میدان، دوباره برمیگرده سمت خیمه ها. حسین.....
خیلی نداشت فاصله تا خیمه ها پدر
می رفت هر چه باز به آخر نمی رسید
كاری نداشت غیرِ خجالت كشیدنش
زیرِ عبا سرش كه به پیكر نمی رسید
می مُرد در تحیُّرِ این داغِ دلخراش
زینب(س) اگر به دادِ برادر نمی رسید
اول خواهر از خیم ها دوید بیرون، چیزی نشده عزیز دلم، فدا سرت حسین جان، بچه های من فدا سرت، علی اكبر فدا سرت، علی اصغر هم فدا سرت، خودش بی تابی می كرد، تا صدای هل من ناصر تو رو شنید، خودش رو از گهواره بیرون انداخت.
جز خنده هایِ سرخِ لب و چشمِ نیمه باز
تسكین بر آتشِ دلِ خواهر نمی رسید
نبضِ پدر شماری معكوس می گرفت
نه، این گلو به بستنِ معجر نمی رسید
تیرِ سه شعبه جایِ همه سهم برده بود
چیزی به چشمِ حسرتِ لشكر نمی رسید
حالا یه موقعی خانم رباب داره این بیت رو میگه، داره گلایه میكنه: دیدن یه گوشه ای بغض كرده رباب
حقّی نداشت پشتِ حرم جستجو كند
ای كاش دستِ نیزه به اصغر(ع) نمی رسید
بچه ام رو در آوردی از خاك
راحت به یك اشاره جدا می شد از بدن
این كار پس به منّتِ خنجر نمی رسید
گذشت تا موقعی كه یه بار دیگه مادر با بچه روبرو شد، تا حالا كنار گهواره می نشست، تكون میداد با علی اصغر، حالا رو ناقه ی عریان نشسته سر علی اصغر بالای نیزه، صدا زد:
قندِ عسل به خنده لبت باز كرده ای
در رقصِ باد دلبری آغاز كرده ای
با جبرئیلِ نیزه به معراج رفته ای
كوچكترین پیمبرم اعجاز كرده ای
این روزها برای خودت اكبری شدی
مادر مرا چقدر سرافراز كرده ای
آغوشِ من برایِ تو بهتر ز نیزه نیست؟
بالا نشسته ای و به من ناز كرده ای
آرامش تو بُغضِ مرا سرخ می كند
سوز دلم به ناخن غم ساز كرده ای
بر دستِ بینِ سلسله ام غصه خورده ای
همدردیت هر آینه ابراز كرده ای
در بُهت برده ای همگان را كه با سه پر
در آسمانِ قافله پرواز كرده ای
شاعر:علیرضا شریف
داره ابی عبدالله می آد سمت خیمه ها، یه وقت دیدن دختر حسین دوید تو خیمه
بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شیخوراه قربونی شده
عباشو طوری رو اصغر كشیده
گمونم خیلی خجالت كشیده
مختار سنگ دل ترین دشمن رو بیرون كشید، گفت:بگو ببینم جایی شد دل تو هم به حال حسین بسوزه، گفت: اول بذار برات بگم امیر، من جزء كسانی بودم كه هر جا حسین از پا نشست، هم دست زدم هم هلهله كردم، اما یه جا شد دل من هم به حالش سوخت، دیدم بچه رو زیر عبا پنهان كرده، سمت خیمه ها نمی آد، نگاه كردم دیدم دم خیمه یه خانمی ایستاده، فهمیدم مادر این بچه است، حسین روش نمیشه سمت خیمه بره. گفت: بگو ببینم نانجیب، خلاصه آقای ما چیكار كرد؟گفت:امیر دیدم اومد پشت خیمه ها رو خاك نشست، بچه رو روی خاك گذاشت، با سر شمشیر یه قبری رو كند، می خواست بی سر و صدا بچه رو دفن كنه، یه وقت خانم هااز خیمه بیرون اومدند،حسین..... صدا ناله ات گره بخوره به ناله ی رباب امشب...حسین.... اشك هاتو روی دست بگیر، دستت رو بالا ببر، بدم المظلوم : اللهم عجل لولیك الفرج
.