نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام_شب هفتم محرم _حاج حسین سازور_قسمت اول

روضه حضرت علی اصغر علیه السلام_شب هفتم محرم _حاج حسین سازور_قسمت اول

حالا كه راه آب دگر وا نمیشود حالا كه چاره ای به تو پیدا نمیشود حالا كه مشک ساقی لب تشنه پاره است بین دو نهر قطره مُهَیّا نمیشود من گریه میكنم توبزن چنگ به سینه ام دردی كه بی دواست مداوا نمیشود ای ماهی فتاده به دور از فراتِ من این دست و پا زدن به تو دریا نمیشود دارد تلذّی ات همه را میكشد علی ... خواهم كه شیر آورم اما نمیشود شش ماه، شب به پای تو بیدار بوده ام امشب كنار من آیا  نمی شود؟ *رباب داره حرف میزنه...* بد مادری برای تو بودم كه میروی؟ واللهِ تیر حرمله لالا نمیشود ... *بچه ها من توقع ندارم شما بفهمید روضه علی اصغر و،زنها میفهمند،مادرا،باباهای تازه بچه دار شده ،میگه...."* هم جوشنی به قدِّ تو در خیمه ها نبود هم اینكه روی نیزه سرت جا نمیشود .... من لال میشوم خودت اصلاً به من بگو بی تو رباب بی كس و تنها نمیشود؟ مادر ، نرفته ای تو دلم شور میزند ... صرف نظر از این سفر حالا نمیشود؟؟؟ گوید دلم كه ناله نكن بیخودی رباب این شیرخواره خوش قد و بالا نمیشود *بابا من دارم به شماها میگم گلو یه بچه شیر خواره چقدره مگه؟؟گوش بدید چی میخوام بگم، وای وای ... بابا تیر سه شعبه رو برا عباس به کار برده بودن ....* . .

زبونت رو نگردون دور لب هات

ببین از غصه خونه قلب بابات

بمیرم آخه ، نیمه بازه چشمات

لالایی اصغر من ...

بخواب ای پسر من ...

روی دستام میکنی تا بی قراری

چشاتو بی رمق رو هم مزاری

میخوای گریه کنی ، جونی نداری

لالایی اصغر من ...

بخواب ای پسر من ...

*روضه بخونم ... خدا به چشماتون برکت بده و به اشکاتون برکت بده ... مختار خروج کرد ، وقتی به امام سجاد خبر دادن ، گفتن آقاجون مختار خروج کرده قتله ی کربلا رو میکشه ، حضرت اصلا نپرسید کی ، کجا ، چی کار کرده ..." فرمود حرمله کجاست؟؟؟ حرمله رو گرفتن یا نه ؟؟؟ آقا، یه دفعه سراغ حرمله رفتید؟!!فرمود نمی دونید چه داغی به دل ما گذاشت .... اشک بابامو درآورد .... شما نمیدونید حرمله ، بابامو خجالت زده کرد .... میگه قتله ی کربلا رو گرفت مختار بهش گفت نانجیب جایی هم بود دلت برا حسین بسوزه ؟ گفت امیر امان میدی؟ گفت امان میدم؟آتیشت میزنم حرام زاده بگی و نگی آتیشت میزنم ، گفت امیر ، فقط یه جا دلم برا حسین سوخت ، دیدم قنداقه ی خون آلود علی رو به دست گرفته ... هی چند قدم رو به خیمه میره ... سر تکون میده بر میگرده ... دیدم حسین مستاصله ...." خدا هیچ کسی رو مستاصل قرار نده ... حسین جان تو اینجا مستاصل شدی یه راه پیدا کرد ... پشت خیمه با قلاف شمشیرش زمین و کند ، قنداقه رو میان خاک گذاشت ... یه نفر دوید تو خیمه گفت رباب بیا ... برا آخرین بار بچه ت رو ببین ، حسین داره بچه تو دفن میکنه .... یه وقت دید بالاسرش یه خانمی داره موهاشو میکنه ، بزار من یه بار دیگه علی مو ببینم .....حسین .....*

.