نمایش جزئیات

روضه حضرت علی اصغرعلیه السلام_شب هفتم محرم_سیدمجید بنی فاطمه

روضه حضرت علی اصغرعلیه السلام_شب هفتم محرم_سیدمجید بنی فاطمه

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین"

اللهم عجل لولیک الفرج....

نفس تو سینه دم گرفته

بازم چشام و غم گرفته

بهونه ی حرم گرفته

دلم گرفته..دلم گرفته..

ردم نکن که جا ندارم

کسی به جز شما ندارم

جز اسم تو نوا ندارم

دلم گرفته..دلم گرفته..

ارباب..ارباب..

تو این دل شب گدا تو دریاب

ارباب..ارباب..

به جون زینب گدا تو دریاب ،گدا تو دریاب..

 *کافیه برا علی اصغر یک بیت بخونی ، بگی: بگوبه خواب بیاید و به چشم من بنشینید...که من بخواب روم بلکه خواب آب بینم...تشنگی خواب هم از چشمت می گیره ...*

دوش چشمی بر زمان انداختم

با کمیت وحی پرسو ساختم

رفتم آنجایی که جبریل خیال

 با فرا تر رفتنش می سوخت بال

چشم بر آغوش عرش انداختم

هفت جنت را مجسم ساختم

لب فرو بستم،سخن مَحرم نبود

رفتم آنجایی که من،مَحرم نبود

سیر کردم با نزول و با سعود

در تمام آفرینش هر چه بود

ناگهان کردم به چشم دل نظر

بر زمینی ز آسمانها خوبتر

 هفت جنت در مسیرش خوشه ای

آفرینش در درونش گوشه ای

جنتی دل، حلقه ی در های او

از ملک بهتر کبوتر های او

انبیا آرند بر گردش طواف

*مگه کجاست؟*

اولیا را دشت و صحرایش مطاف

اشکها در دامنش انجم شده

مُلک امکان در درونش گم شده

همچو مجنون هر طرف بشتافتم

طایری با بال خونین یافتم

محو مات روی زیبایش شدم

مست در بزم تماشایش شدم

گفتمش ای مرغ زیبا کیستی؟

تو ز آب و خاک این گل نیستی

- تو که هستی گو که اینجا کجاست؟

گفتمش،گفت:من جبریلم اینجا کربلاست

کربلا هم عشق و هم شور من است

کربلا سینای من، طور من است

کربلا لوحی ز سِرّ ابتداست

کربلا یک قطعه از خون خداست

کربلا..کربلا..کربلا..کربلا..کربلا..کربلا..کربلا..

*شب علی اصغر اگه بخوام روضه بخونم همین کافیه..لالایی،لا لالایی،لا لالایی،لا لالایی،لالایی،لا لالایی..

مثل یک شاپرک از دستای من پر می زنی

داره پر پر می زنه،چندتا خیمه است..یکی خیمه،خیمه زینبه،یک خیمه خیمه حسینه،یک خیمه خیمه نجمه و قاسم و عبدالله

یک خیمه خیمه ربابه،جلوتر از همه خیمه ها خیمه عباسه ...اما همه اینها تو یک خیمه جمع اند اونم خیمه ربابه،آخه هر کاری می کنندعلی خوابش نمیبره  گاهی سکینه بغلش می گیره،گاهی رقیه بغلش می گیره  گاهی زینب در آغوشش می گیره،امان از اون لحظه ای که بچه گریه بکنه مادر نتونه کاری براش انجام بده،جانم به این گریه ها..

امشب من برا علی اصغر گریه نمی کنم، امشب من برا اون مادری گریه می کنم که هزار آرزو داشت برا بچه اش،همچین که خدا علی اصغر رو بهش داد می گفت ان شاءالله بزرگ می شی..ان شاءالله مثل علی اکبر می شی..جانم..جانم..

روضه علی اصغر ،روضه خجالت کشیدن حسینه..روضه سکینه خانم،روضه خجالت کشیدن ابوالفضله..روضه ابوالفضل،روضه خجالت کشیدن ام البنینه..آخه بعد عاشورا هر روز می اومد می گفت  رباب عباسمو حلال کن،نتونست برا علی اصغر آب بیاره..

گفت خدا رحمت کنه اون کسانی که برا حسین بلند بلند گریه می کنن ..جانم به این گریه ها،جانم به این ناله ها

گفت روضه خون،نیمه شب از روضه بر می گشت،همچین که رسید سر کوچه،ماه محرمه روضه خونده،خسته..گفت برم خونه.گفت داداش رفتم خونه،سر کوچه مردی نشسته بچه ای رو بغل گرفته،خیال کرد مستحقه

سکه ای رو گذاشت رو قنداق بچه،پدر بچه سرشو بالا آورد گفت آقا شیخ من می شناسمت روضه خون آقام حسینی من گدا نیستم،گفت پس نصف شبی با بچه شیر خوار سر کوچه چه می کنی؟گفت خدا بعد سالها به من یک بچه عنایت کرده،سر شب حالش بد شد به مادرش گفتم غصه نخور،می رسونمش بیمارستان خوبش می کنم بر می گردم،خانمم خیالش راحت شد بچه رو بردم بیمارستان تا بردم پزشکا گفتن بچه ات جون داده،خب برا چی اینچا نشستی؟گفت من به مادرش قول دادم..هی میرم جلو خونه هی بر می گردم هی میگم جوابشو چی بدم؟آی حسینیاااا..خبر داری اربابت به رباب گفت علی رو سیرابش می کنم؟لشکر می گه یک جا دلمون برا حسین سوخت...اونجایی که حسین علی رو بالا گرفت...همه جا...یک تیر انداز اگه بخواد تیر اندازی کنه باید یک جای سیاه باشه تا نشونه بگیره،اما همچین که سپیدی گلوی بچه ...یک نگاه کرد گفت حرمله چرا بیکار ایستادی؟گفت امیر چه کنم؟گفت پدر و بزنم یا پسر؟

گفت پسر بزن پدر خودش می میره..یک وقت حسین دید این بچه بال بال می زنه...می دونی این منظره ای که حرمله رو صدا زد منو یاد چی انداخت؟مادر منو تو کوچه،تا کمربند علی رو کشید،نامرد  یک نگاه کرد دید یک زن چهل تا  رو زمین انداخته..

صدا زد .... یک کاری کن که دیگه قدم از قدم بر نداره ...حسین...

نوای شیر خوارم می لرزه

از آتش گرماست یا گریه

همه تو این خیمه بی تابن

لالایی می خونن با گریه

لالالالا گل پونه، لالالالاگل پونه

امید ما فقط مشکه ،عمو جونم..

لالالالاگل پونه،لالالالا گل پونه..

امید ما فقط مشکه،عمو جونم..

لالالالا گل لاله بمیرم من که شیر خوارم چه بد حاله..

لالالالا گل نازم،لالالالا گل گندم

لالالالا گل گندم،ببین بابا برات رو زد به این مردم .

بچه ناخودآگاه تا دستتو میدی ناخودآگاه با پنجه های کوچیکش انگشتو می گیره...به خدا رباب می دید بچه نا نداره انگشت مادر رو بگیره،..هی می دید این لبا به هم می خوره..

لالالالا گل پونه،امید ما فقط مشکه،عمو جونم

بین زمین یا آسمانیا اختلاف پیش اومدزمینیا گفتن اصغر برا ماست،آسمونیا گفتن اصغر برا ماست..حرمله اومد گفت من دو نیمش می کنم....یه تیر به گلوی علی زد،سر بچه رو شونه حسین افتاد..آقا هی می اومد سمت خیمه هی بر می گشت..خدا نیاره بابایی با دست خودش قبر بچشو بکنه..دیدن ابی عبدالله با دستش قبر کوچیکی رو می کنه،همچین که علی رو تو قبر گذاشت زینب صدا زد داداش چرا خاک نمی ریزی؟صدا زد خواهر مگه نمی بینی چشماش داره نگام می کنه .حسین...

لالالالا گل پونه ..

یک وقت دید یکی می گه آقا جان مادرت صبر کن..آقا جان مادرت صبر کن..برگشت دید ربابه..آقا بذار یک بار دیگه بچمو ببینم ...

بذار براش یک بار دیگه لالایی بخونم

لالالالا گل پرپر ،پیش چشمام رو نیزه نری مادر..

الهی حرمله دستت قلم شه

آخ کبوتر بچه مو از من گرفتی

آخه سر یک بچه شیر خواره بالا نیزه!ازدحام جمعیت تا کاروان رو اوردن وارد شهر کردند بچه ها ترسیدند،یکی دف می زنه،یکی دست می زنه..این بچه ها می گفتن داداشمو کشتن دست می زنن..عمه بابامو کشتند دارن دست می زنن...یک وقت زینب نگاه کرد دید همه دارن یک نقطه ای رو نگاه می کنن،دیدن بالا محمل رباب دستارو تکون می ده ..یک وقت نگاه کرد گفت عروس مادرم چیه دستاتو تکون می دی؟صدا زد خانم،ما بین این زن ها دیدم یک زنی بچشو بغل گرفته،یاد علی اصغرم افتادم..حسین....

.