نمایش جزئیات
شوق وصال
مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت
با تبسم هم پدر را دادجان ، هم جان گرفت
شوق جانبازی تماشا کن که آن تفدیده کام
جای لب با خنجرش آب از سر پیکان گرفت
در حرم آنقدر از شوق وصال حق ّ گریست
تا به میدان حاجتش را با لب خندان گرفت
چشم ببست و لب گشود و خنده کرد و جان سپرد
تیر از حلقش پدر با دیده ی گریان گرفت
گرچه از پستان مادر گشت به سختی جدا
تیر قاتل آمد و او را ز شیر آسان گرفت
هم پسر آرام خفت و هم پدر خاموش گشت
آسمان گفتی که با هم عمرشان پایان گرفت
یوسف زهرا پی اثبات مظلومی خویش
بر سر دست آن بدن را همچنان قرآن گرفت
تا به دستش خط فرمان شفاعت را دهند
کرد با آن خون خضاب و از خدا پیمان گرفت
هر کسی پیش طبیبی برد درد خویش را
میثم از خاک در این خاندان درمان گرفت
غلام رضا سازگار