نمایش جزئیات

توسل به ابن الکریم حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم به نفس حاج حنیف طاهری

توسل به ابن الکریم حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم  به نفس حاج حنیف طاهری

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْك مولای یا سیدنا الغریب یا حسن ابن علی، سیدنا الفرید، سیدنا الوحید، یا مولایی

نه این که حرف تو باشد نه این که حرف من است
حسین گفتن ما از عنایت حسن است

یکی مدینه یکی کربلا به ظاهر لیک
حکایت دو برادر دو روح یک بدن است

نه هرکه لایق خونین بدن شدن بوده است
نه هر غریب سزاوارِ خون جگر شدن است

که گفته صلح به معنایِ ترس از جنگ است
که گفته رزم توان یکی از این دو تن است

تفاوتی ست میانِ رباب با جعده
که فرق این دو برادر ز فرق این دو زن است

گمان کنم به دلیل همین تفاوت نیز
میان این دو برادر غریب تر حسن است

یافتم در گذرِ راه بر این
از شه تشنه تو مظلوم تری
همسری داشت حسین همچو رباب
بود عمری ز غمش در تب و تاب
لیک دلها همه غم پرور تو
که بود قاتل تو همسر تو

غریب آقام .. غریب آقام ..

.

  

.

جانِ عالم فدای این دو تا آقازاده .. شب ششم ماه محرم ؛ روضه ، روضه قاسم ابن الحسن .. دهه ی عاشورا ، کربلا غوغا .. آروم آروم زائرا میان ، عاشورا کربلا باشن .. روز عاشورا غوغایه دسته هایِ عزا میان به سر میزنن به سینه میزنن .. شب جمعه زائرا از اطرافِ کربلا آروم آروم میان حرم ابی عبدالله باشن ..

این یه برادر ، اما بمیرم مدینه کنارِ قبرِ خاکیِ امام مجتبی نه زائری ، نه گریه کنی ، نه شمعی ..گل آوردن تو مجلس ، کاشکی این دسته گلا رو میزاشتن میبردیم بقیع .. کاشکی کنارِ قبر امام مجتبی میزاشتن یه روضه قاسم بخونیم ..

دستِ قاسم رو گذاشت تو دست ابی عبدالله ، برادر؛ خودم کربلا نیستم یاریت کنم جانمُ فدات کنم .. قاسممُ پیشکش قبول کن .. او فدایی توِ ..با عمو بزرگ شد ، با عمو قد کشید تا اومد کربلا .. شب عاشورا ، دونه دونه رو حسین نشانشون داد شهادتشون رو ..

مودب گوشه خیمه نشسته هی رو پا بلند میشد دیگه طاقت نیاورد ، عمو جان فردا منم شهید میشم یا نه ؟؟.. سیدالشهدا فرمود فردا اوضاع یه جوری میشه شیرخوارَمَم شهید میشه .. یعنی اینا اینقدر به خیمه ها نزدیک میشن ..

دلش طاقت نیاورد ؛ عمو من چی؟! همه رو گفتی ، من چی!! فرمود قاسمم مرگ در نظر تو چگونه ست؟! حرف حسین تموم نشده ، با شوق صدا زد : احلَی مِنَ العَسَل ..از عسل شیرین ترِ ..

ابی عبدالله یه نگاهی کرد فرمود قاسمم تو هم شهید میشی و به بلای عظیم دچار میشی ..

آمد از خیمه همچو قرصِ قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بندِ نعلین او اگر باز است

نو غزال هاشمی میکند نسلِ گرگ را
گر عوض میکرد دستی از قضا تقدیر را
قدرت بازوی او در بند بازوبند بود
باز کرد از دست شیری نامه ای زنجیر را

*حمید بن مسلم میگه من ایستادم دارم نگاه میکنم یه وقت دیدم یه ماهپاره از خیمه بیرون آمد .. مثل ماه شب چهارده میدرخشه .. خود ابی عبدالله عمامه دورِ سرش پیچید ، روی قاسم رو پوشاند .. عباس قاسم رو سوار مرکب کرد .. حمید بن مسلم میگه من نگاه میکردم پاهاش به رکاب نمی رسید .. اما عموها و عمو زاده ها و اهل حرم دورش بودن تا بره میدان ..

آمد از خیمه همچو قرصِ قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بندِ نعلین او اگر باز است

کربلا با نسیم گل برگش
رنگ و بویِ گلاب میگیرد
حسنی زاده است و حق دارد
چهره اش را نقاب میگیرد

آخر او ماهپاره می باشد
مثلِ خورشیدِ عرشه ی زین است
آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاهِ گلچین است

قامت سبز و قد کوتاهش
بویِ کامل ترین غزل دارد
این که شوق زبان زدِ عشق است
سیزده شیشۀ عسل دارد

عمو بهش یاد داده ، مقابل دشمن قرار گرفتی چشم ها رو تنگ کن دشمنُ حقیر ببین ؛ رجز خواند ، هفتا از پسرایِ ازرق حرامزاده رو به درک واصل کرد .. خودشم به درک واصل کرد ، فریاد تکبیر اهلِ حرم بلند شد .. دیدن حریفش نمیشن ..

در نبردِ تن به صد تن هم هماوردی نداشت
چون کند با یک سپر باران سنگ و تیر را

گفت اینطوری نمیتونید جلوشُ بگیرین حریف همه لشکر هست ‌‌.. گفت اینجوری فایده نداره ، زره که نداره .. کلاه خود که نداره .. جوشنی به تن نداره .. حسینم داره نگاه میکنه .. یه وقت صدا زد برید به نجمه بگید دعا کنه برای پسرش .. دوره کردن قاسمُ .. بد کشتن قاسمُ .. حالا معنای بلای عظیم رو آدم میفهمه ..

علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من ..

دوره کردن نتونست ازحلقه محاصره فرار کنه .. خم شدن سنگ ها رو برداشتن .. آی بی رحم مردم کوفه .. هدف ثابته هدف ایستاده .. (ناشی ترین هام دیگه تونستن بزنن).. آخه نوجوان ۱۳ ساله باید گل بارون بشه ولی جایِ این گلا رو سرش سنگ میریختن .. هر سنگی به صورتش میخورد نالش بلند میشد .. یه نامردی اومد با نیزه به پهلوش زد .. از رو مرکب افتاد ..

جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد
مثل یک غنچه زیرِ مرکب ها
داشت خود را کمی بغل می کرد

سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دستِ نعل ها وا شد
معجزه پشتِ معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد

گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد
در مسیر صدایِ بی حالش
استخوانِ مزاحمی دارد

دو نفر کربلا بدنشون زیر سم اسب ها رفت .. یکی خود حسین بود ، یکی هم این آقازاده ..( ولی یه فرقی داشتن ) .. ابی عبدالله سر به پیکر نداشت ولی این آقازاده نفس میکشید ..

تجسم کنید یه نوجوان ۱۳ساله .. اسب ها بیان .. واویلا .. (میخوای بدونی بلای عظیم یعنی چی ؟!) ابی عبدالله اومد ، هر جوری بود شمشیر کشید دشمن فرار کرد از کنار قاسم .. گرد و خاک خوابید دیدن حسین نشسته سر قاسم رو
گذاشته روی زانو .. دیگه نفسش بالا نمیاد .. میخواد بگه عمو کمکم کن .. دید هی داره پاشنه ها رو رو خاک میکشه .. یعنی عمو نفسم بالا نمیاد .. فرمود قاسمم برا عمو سخته کمکی از او بخوای نتونه انجامش بده .. همون بالاسر قاسم دلش رفت مدینه ..

در استخوانِ خورده ، جناغ تو دیده ام
تصویر درب و سینه و مسمار و مادرم

*حمید بن مسلم میگه من ایستاده بودم ببینم آخر سر این بچه رو حسین چه جوری بر میگردونه!
وقتی میدون میرفت پاهاش به رکاب اسب نمیرسید .. اما یه وقت دیدم از بین جمعیت حسین داره میاد .. آقایِ ما رشید بوده ، پنجاه خوردی سال سن داره ابی عبدالله ، قاسم رو سینه به سینه چسبوند بود ‌‌.. اما دیدم عقب سر پاهاش رو خاک کشیده میشه ..‌ همه مادرایِ شهدا فیض ببرن .. آورد قاسم رو خیمه دارالحرب گذاشت کنار بدنِ علی اکبر خودش نشست بین این دو تا بدن .. گاهی صدا میزد پسرم علی .. گاهی صدا میزد پسرم قاسم .. زن ها خبر دار شدن همه اومدن خیمه دارالحرب جمع شدن دور کشته ی قاسم ، ابی عبدالله یه چشم گردوند دید همه دارن گریه میکنن ، اما نگاه کرد دید نجمه داره خیره خیره نگاه میکنه … آی بیچاره مادرت .. هیچ جا امام حسین نگفت به زنها بلند گریه کنید (زبانِ حال دارم میگم) ولی اینجا صدا زد زنا بلند گریه کنید ..بلند گریه کنید مادرش باهاتون هم نوا بشه .. آخه قاسم شده هم قد علی اکبر ..

 .