نمایش جزئیات
روضه و توسل ویژه ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا به کلام حجت الاسلام حامد کاشانی
مثلِ فردایی کاروان رسید به زمین طف دیدۀ کربلا .. اویلِ مهر بود ولی هوا گرم بود تصریح مورخانِ ؛ ولی مناطقِ گرم سیر مهر ماه هم گرمِ هنوز .
این کاروان چند روزه تو راهه؟! از هشتِ ذی الحجه راه افتاده .. (اجازه بدید اینطور بگم که مطلب جا بیافته : یه سفر با ماشین ، کولر روشن دو سه نفری که ماشین پر هم نباشه بری مشهد ببین چقدر خسته میشی .. چقدر تو راهی؟ یه روز حداکثر ، دوازده ساعت ..) هشت ذی الحجه کجا دوم محرم کجا .. یعنی بیست و چهار روز … بیست و چهار روزِ این بچه کوچیکا تو راهن .. یه وقت آدم میگه میریم سفر ، میریم زیارت ، میریم تفریح .. یه وقتیِ که دیگه اینا خسته ، شانزده هفده روزِم که تو راهن ؛ تازه خبره شهادت مسلم رسیده اینا اضطراب پیدا کردن کوفه هم سقوط کرده .
داغ دیده اند ، مسلم سفیر سیدالشهدا و شوهر خواهر امامِ یه چند روزی ام هست که هی اینطرفُ و اون طرف میرن .. خیلی این بچه ها خسته اند ..
ببینید چقدر رفتنِ به زیارت مخصوصا زمینی که بخوای چقدر آسون تره تا برگشت ، برگشت که امیدِ زیارت نیست حالا شما جایی داری میری که هر لحظه احساس میکنی ممکنه امام حسین رو از دست بدی .. امام صادق فرمود سخت ترین لحظه برا بچه های سیدالشهدا و مادرای شهدا اون لحظه ای بود که میخواستن امام حسینُ از دست بدن ..
دیگه رو زمین از پنج تن دیگه کسی باقی نیست .. داری به یه سمتی میره میگه نکنه برا سیدالشهدا خطری ایجاد بشه .. مسیرتم معلوم نیست ، بیست و چهار روزِ تو راهی دیگه این روزای آخرم اجازه استراحت درستی بهت ندادن .. چند روز تو سفر .. شما همین مسیرِ نجف به کربلا که انقدرم ازتون پذیرایی میکنن به جای چهار روز فکر کنید بیست روز تو راه بودید تازه هیچ ترس نداری ، ناموست به خطر نیفتاده .. این کاروان دیگه دلشون خوش نیست .. مهترین نگرانی اینه که حسین ابن علی جانش در خطره ..
آمدن ، حضرت نگه داشت اینها رو .. سوال کرد اینجا کجاست ؟! تا گفتن کربلا ؛ فرمودن اعوذ بالله من الکرب و البلا .. انا لله و انا الیه الراجعون .. ببینید چه غلغله ای شد تو کاروان …
بزارید من از یه مسیرِ دیگه ای روضه بخوانم .. شما ببینید این بچه ها چه حالی داشتن .. تقریبا بیست و پنج ساله قبل از این امیرالمومنین از صفین داشت برمیگشت ، میگه با امیرالمومنین اومدین حضرت مسیرُ کج کرد از اسب پیاده شد ، خاک رو برداشت بو کرد ، گریه کرد .. فرمود تِلْكَ مصارع العُشَّاقِ .. اینجا یه عده عشاق خدا به زمین می افتن .. بعد یه نگاهی کرد فرمود ها هنا مناخ ركابهم اونجا اسب ها رو میبندن .. و هاهنا موضع رحالهم اونجاها خیمه میزنن .. بعد اشکش بیشتر شد ، فرمود و هاهنا مهراق دمائهم .. دید .. (این خبر رسیده بود به بچه های سیدالشهدا ..) ببینید چه حالی شدن وقتی اومدن اینجا قرار گرفتن سیدالشهدا صلوات الله علیه آیه استرجاع خواند .. وقت کمه عرضم رو کوتاه کنم .. یا امیر المومنین ، فرمودید هاهنا مَسْفَکُ دِمائِنا .. اونجا خونشون رو میریزن ؟! احاطه داشتی ولی نبودی ببینی اونجا خار بود .. دختر بچه هاشُ رو خار دواندن .. یا امیرالمومنین نبودی ، دختر بچه ها زیرِ اسب .. یا امیرالمومنین نبودی ببینی شیخ مفید گفت اینجا چادر از سرهاشون میکشن ..
.